۱۷ مرداد ۱۳۹۶

#ایران - قتل‌عام ۶۷ و دو بال بلند پرواز (به‌مناسبت شهادت هنرمند مردمی محسن محمدباقر در قتل‌عام ۶۷)

 قتل‌عام ۶۷ و دو بال بلند پرواز
(به‌مناسبت شهادت هنرمند مردمی محسن محمدباقر در قتل‌عام ۶۷)


آن فروریخته گلهای پریشان در باد
کز می‌جام شهادت همه مدهوشانند
نامشان زمزمه نیمه‌شب مستان باد!
تا نگویند که از یاد فراموشانند
… در یک آبادی پرت‌افتاده کنار دریا اهالی قایقی می‌بینند که به سوی ساحل پیش می‌آید. قایق را از آب می‌گیرند و در آن غریبه‌یی خسته و زخمی می‌یابند. غریبه نمی‌داند چه بر سرش آمده است. تنها به یاد می‌آورد که کسانی بر سرش ریخته بودند و او توانسته بگریزد. غریبه در آبادی می‌ماند و می‌کوشد خود را بشناسد و بداند که از کجا آمده است؛ اما همواره نگران است که ناشناسانی که زخمی‌اش کرده‌اند، بازش یابند. او با پسرک چلاق ده دوست می‌شود و می‌خواهد برایش خانه‌یی بسازد… (۱)
۱۵مرداد سال ۱۳۶۷در اوج قتل‌عام زندانیان سیاسی در شهرهای میهن اسیر، ایران تحت حاکمیت آخوندها بزرگ‌ترین جنایت علیه بشریت بعد از جنگ جهانی دوم را تجربه می‌کند.
در میان قتل‌عام شدگان و در میان ۳۰هزار قهرمان سربه‌دار، هنرمند نوجوان مجاهد خلق، محسن محمد باقر، نیز قرار دارد. رژیم ضدبشری خمینی، او را که از دو پا فلج بود، با سنگدلی و شقاوت تمام به جوخه اعدام سپرد تا ضعف و زبونی و خفت و ناتوانی خود در برابر اراده مستحکم مجاهد خلق را به نمایش بگذارد.
محسن محمد باقر از همان اوان کودکی دلبسته و سرشار از هنر بود. با وجود سن کم در دوبله به فارسی تعدادی از فیلمهای کارتونی کودکان نقش داشت و در فیلمهای سینمایی فارسی نیز بازی کرد. در دهه پنجاه در فیلم سینمایی ”غریبه و مه ”نقش یک بچه‌ فلج را با هنرمندی بی‌نظیر به نمایش گذاشت.
محسن محمد باقر پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به صفوف هواداران پرشور مجاهدین پیوست و در برابر اقدامات هنرستیز رژیم آخوندی دست به اعتراض زد. فعالیت و مقاومت او در برابر یورش افسارگسیخته ارتجاع به آزادی، سرانجام سبب دستگیری و زندانی شدن او گردید. اما در زندان مخوف گوهر دشت، در دل سالهای سیاه دهه 60، چون گوهری درخشان، درخشید. همرزمانش در زندان می‌گفتند، او از پرشورترین زندانیان مجاهد خلق بود و روحیه‌ای بشاش داشت، به‌نحوی که در برنامه‌ها و مراسم جمعی در زندان به‌طور فعال و پرشور وارد می‌شد.
او با این کار از یک‌سو روحیه همه زندانیان را به اوج می‌برد و از سوی دیگر خشم حیوانی پاسداران و دژخیمان زندان را هر چه بیشتر برمی‌انگیخت. محسن به‌خصوص با تجربه و دانشی که در زمینه تئاتر و نمایش داشت، همیشه در تولید نمایشنامه‌هایی که در زندان به‌طور مخفیانه نوشته و اجرا می‌شد، دست داشت و از این طریق کمکهای بسیار مؤثری به زندانیان مقاوم می‌کرد. وقتی هم اقدامات او برای شکنجه‌گران برملا می‌شد، جسورانه در برابر دژخیمان خمینی می‌ایستاد و از مواضع خود دفاع می‌کرد. یکی دیگر از همزنجیرانش درباره او نوشته بود:
«… محسن به‌راستی کوهی از اراده و عشق بود. هیچ‌وقت دیده نشد که ذره‌یی در مقابل پاسداران کوتاه آمده باشد. اگر کسی او را نمی‌شناخت، نمی‌توانست باور کند که پاهایش فلج است. خودش می‌گفت: ”میدانی چرا در بازی فوتبال ستاره تیم هستم؟ برای این‌که من دوتا پای فلزی بیشتر از دیگران دارم».
او که از دو پا فلج بود، با عصاهایش و با حرکت دادن آنها، طوری در زمین از دروازه نگهبانی می‌کرد که ‌گویی بالهایش را باز می‌کند. مثل یک عقاب در دروازه می‌ایستاد و توپهای زمینی را با پا و توپهای هوایی را با عصا می‌گرفت…
در سال 67هنگامی که قتل‌عام زندانیان شروع شد، محسن پرشورتر و جسور‌تر از هر زمان دیگر ظاهر شد.
در چنین فضایی اندوهناک، او باز هم به‌دنبال شادی و شادمانی و بالا بردن روحیه‌ها است. چرا که آن را ابزاری برای جنگ بیشتر با دژخیمان می‌بیند. به همین خاطر مرتباً شعر می‌خواند و پاسدارها را به سخره می‌گرفت و آنها را در حضور خودشان دست می‌انداخت و آنگاه بلندبلند می‌خندید و زندانیان را می‌خنداند.
در واپسین ساعتها قبل از اعدام:
«من حساب همه چیز را کرده‌ام. اگر خواستند مرا دار بزنند، اول یک پشتک می‌زنم و بعد با عصایم می‌کوبم توی سر ”جواد شش‌انگشتی ”بعد می‌روم بالای دار…»
افسوس که در بهاران نخستین زندگی، چون غریبه در هوای غم‌گرفته و مه‌آلود میهن اسیر خیلی زود از نظرها ناپدید شد. اما شجاعت بی‌مانند او در نگاهبانی از دروازه آزادی و حراست از طاق بالا بلند عشق و مردم دوستی، به او دو بال بلند پرواز داد و نامش را جاودان کرد.
او ایستاد و در برابر استبداد آموزگار ایستادگی شد. آنهم در زمانه‌ی فرمانروایی اهریمن. ایستاد تا نسل‌های بعدی بدانند: رمز ایستادن و مقاومت در برابر استبداد، روح آزادگی و عشق به آزادیست، حتی اگر جسمت یاری نکند…
محسن محمدباقر، اینک نه «غریبه‌ای در مه»، بلکه آشنای خندان در روزهای آفتابی و گرمابخش مقاومت است. اینک او در وجود تک‌تک جوانان و زنان ایران‌زمین، همانها که شعله‌ی کانونهای قیام و شورش هزار اشرف را در سراسر ایران برپا می‌کنند، نمایان و حی و حاضر است…
گرچه زین زهر سمومی که گذشت از سر باغ
سرخ گلهای بهاری همه بیهوشانند
باز در مقدم خونین تو، ای روح بهار!
بیشه در بیشه، درختان، همه آغوشانند.
--------------------------------------------------------------------
(۱) قسمتی از سناریوی فیلمِ غریبه و مه ساخته بهرام بیضایی که در سال ۱۳۵۳به نمایش درآمد.





آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر