۱۰ خرداد ۱۳۹۵

#ایران - به یاد مجاهد شهید غلامرضا خسروی

به یاد مجاهد شهید غلامرضا خسروی


یازدهم خرداد سال 1393 مجاهدی دیگر به کهکشان شهداء پیوست
یازدهم خرداد را به یادش و به نامش گرامی می داریم
بر سینه ات نشست زخم عمیق و کاری دشمن
اما ای سرو ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... 11 خرداد 1393 در گرامیداشت سالگرد شهادت غلامرضا خسروی چشم بر سپهر آزادی - منادی بامداد خجسته‌ی رهایی

در گذر تاریخ ...
11 خرداد 1393
در گرامیداشت سالگرد شهادت غلامرضا خسروی
چشم بر سپهر آزادی - منادی بامداد خجسته‌ی رهایی


چشم بر سرو و سپهر آزادی داشت، دل در گرو عشق و وصال آن. چون پروانه‌یی از پرهای پرپر خود، رنگین کمانی را ساطع کرد و با طیف رنگارنگی از معناها و پیام‌ها، بر دیدگان و اندیشه و آینده‌ی پیرامون خود پـل زد. بیدلی‌ها و بیقراریهای یاران هم‌زنجیر و راهیان سپیده را به حجم فریاد بدل ساخت و حصار و قلعه و سلول و زندان ولایت انسان‌ستیز را به کانون شورش. پتک، بر سنگ شب جلاد زد. دیکتاتور را به بن‌بست کشاند ـ بن‌بست تاریخی همه‌ی دیکتاتورها در برابر آزادی.
غلامرضا خسروی تبلور «نیل به جامعه‌یی آزاد و رها» (1) را در مجاهدین خلق و پیشگامان اشرف و لیبرتی یافت. بهای ادراک خود برای پاسخ به آمال و آرمان رهایی ایران را، به مهری خون‌سرشته بالغ نمود. مهری بر پای عهد و میثاقش با «بچه‌های اعماق»، «نوباوگان رنج و کار»، «مادران سر از سجاده برداشته» (2) و مردمان و کودکانی که تنها در پای چوبه‌های دار یکدیگر را دیدار می‌کنند. امضایی که خطوط نگاشته‌اش، نگاره‌یی از نام‌ها و شناسه‌ها و سلسله‌ی سرداران تاریخ معاصر ایران در شوق وصال شاهد آزادی‌ست.
«من می‌توانم، برای فتح شب ـ این شب بد ـ
با صبح خونم، خورشید را، شبانه بسازم
در هر زمستان ـ این فصل گل‌شکن ـ می‌توانم
با فصل قلبم، صد باغ را جوانه بسازم» (3)
غلامرضا خسروی به رود همیشه جاری جریانی پیوست که در تداوم تاریخی خود، آخوندها را در تمام عرصه‌ها و پهنه‌ها‌ی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران به بن‌بست کشانده است. جریانی بی‌توقف که همواره از چشمه‌ی لایزال آرمان آزادی نوشیده است. او به این ثقل استوار تکیه داد و بر سنگ آسیابش قدم استوار کرد. ثقل مانا و زاینده‌یی که جریان اجتماعی و سراسری برابری‌طلبی و آزادیخواهی را در ایران استمرار داده و مبارزه با ارتجاع ابلیس آخوندی را تضمین کرده ا ست.
غلامرضا خسروی به خوانشی از تضاد اصلی ایران‌زمین دست یافت که ترفندهای هر چند یکبار رمالان سیاست‌باز آخوندی و نوازشگران درونی و برون‌مرزی‌اش را به هیچ انگاشت.
ستایش غلامرضا خسروی و راهیان سپیده‌یی که چشم و امید مردم ایران در برابر ایلغار آخوند انسان‌ستیز می‌باشند، قصیده‌ی مکرری در دیـار ما بوده و هست. در میهنی که زمزمه و ترنم عشق، خواهران توأم مرگ‌اند، غلامرضا خسروی تبلور «غرش خلق ایران در ملک ایران‌زمین شد».
با آثار به جای مانده از خیانت خمینی به آرزوها و اعتماد مردم ایران، در پهنه‌ی 37ساله‌ی کشاکش خدای آزادی با ناخدای استبداد، همه‌ی ما در سیر و صیرورت آزمایشی هستیم که تا سرنگونی تمام‌عیار «شب عمیق اندیشه‌یی ضدبشر و انسان‌ستیز» ـ که در سیما و سیرت حاکمیت آخوندی هویداست ـ تداوم دارد. در این کشاکش بی‌توقف و گسترش یابنده، «با گردنه‌ها و راهزنان و شب‌پرستان بی‌شمار» (4)، کاروان و کهکشان شهیدان، تکیه‌گاهی اعتمادگستر و شگفت‌انگیزند.
باید اعتراف کنیم در زندگی ما کسانی بودند، هستند و خواهند بود که در فلسفه‌ی حیات و مرگ خود، واژه‌ها را از سرگردانی نجات می‌دهند و اندیشه‌ی آزادی و تفکر آرمانی را چراغ و راهنمایند. اینان چون پروانه‌هایی‌اند که از پرهای خود، رنگین کمانی را ساطع می‌کنند و با طیف رنگارنگی از معناها و پیام‌ها، «از بسیاری از آنها که به عمر خود مطمئن‌اند، با عشق و نشاط و کارایی بیشتری به زندگی مشغول» (5) می‌باشند و بر دیدگان و اندیشه و آینده‌ی پیرامون خود پل می‌زنند.
غلامرضا خسروی در نبردی نابرابر، با همین اندیشه و آرمان، سینه به سینه‌ی دژخیم و جلاد، آینه‌یی می‌شود برابر نیازها و ضرورتهای انسانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه و مردم خویش. و این، همان عزم جزمی‌ست که در طول تاریخ ایران، تمام دیکتاتورها را در برابر پیشگامان و پیشتازان آزادی، به بن‌بست کشانده و می‌کشاند. و این، همان رزمی‌ست که متضمن بامداد خجسته‌ی رهایی ایران‌زمین می‌باشد...

1و 4: از نامه‌ی غلامرضا خسروی با عنوان: هر زمان باید چیزی را فدا نمود.
2: احمد شاملو، ترانه‌های کوچک غربت: « «... مادران سیاه‌پوش / ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ / هنوز از سجاده‌ها / سر برنگرفته‌اند!»
3:  ایرج جنتی عطایی، شعر «خورشید شبانه»
5: از خاطرات یکی از زندانیان درباره‌ی غلامرضا خسروی


خطاطی مجاهد قهرمان غلامرضا خسروی در زندان

با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۹ خرداد ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... ۹خرداد ۱۳۷۱ – ۳۰ مه۱۹۹۲ قیام مردم دلیر مشهد

در گذر تاریخ ...
۹خرداد ۱۳۷۱ – ۳۰ مه۱۹۹۲
قیام مردم دلیر مشهد


روز ۹ خرداد سال ۱۳۷۱ هزاران تن از مردم دلیر مشهد، تظاهرات گسترده‌یی علیه رژیم خمینی بر پا کردند و طی آن چند کلانتری را خلع سلاح و بسیاری از مراکز سرکوب رژیم را درهم کوبیده و به‌آتش کشیدند.
جرقه این تظاهرات در محله فقیرنشین کوی طلاب، هنگامی زده شد که مأموران شهرداری رژیم اقدام به‌تخریب آلونکهای مردم محروم این منطقه نمودند و کودک خردسال یکی از ساکنین که حاضر به‌ترک سرپناه خود نشده ‌بود در زیر بولدوزر کشته شد. خبر به‌سرعت در شهر پخش شد و به ‌فاصله کوتاهی سیل خروشان مردم در خیابانهای اصلی شهر به‌راه افتادند. در این تظاهرات که جوانان هوادار مجاهدین نقش فعالی در سازماندهی و هدایت آن داشتند، مردم، ۴ کلانتری رژیم را خلع سلاح کردند و بسیاری از مراکز سرکوب را در هم کوبیدند. خامنه‌ای جنایتکار با رذالت تمام، قیام‌کنندگان مشهد را علفهای هرزی که بایستی آنها را کند و دور انداخت توصیف کرد.


با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۷ خرداد ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... ۸خرداد۱۳۱۳ – ۲۹ مه۱۹۳۴ قانون تأسیس دانشگاه تهران تصویب شد

در گذر تاریخ ...
۸خرداد۱۳۱۳ – ۲۹ مه۱۹۳۴
قانون تأسیس دانشگاه تهران تصویب شد



روز ۸ خرداد سال ۱۳۱۳ مجلس شورای ملی، قانون تأسیس دانشگاه تهران را به‌تصویب رساند و در پانزدهم بهمن همان سال اولین سنگ بنای دانشگاه تهران گذاشته شد.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۶ خرداد ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... ۷خرداد۱۳۵۹– ۲۸ مه۱۹۸۰ نخستین مجلس شورا پس از انقلاب ضدسلطنتی بدون حضور بانیان انقلاب

در گذر تاریخ ...
۷خرداد۱۳۵۹– ۲۸ مه۱۹۸۰
نخستین مجلس شورا پس از انقلاب ضدسلطنتی بدون حضور بانیان انقلاب


روز هفتم خرداد سال ۱۳۵۹، سرانجام پس از تقلبات فراوانی که به‌دستور شخص خمینی انجام گرفته بود، اولین مجلس شورای ملی تأسیس شد.
خمینی هر چند که در ابتدا برای بازارگرمی، آزادی انتخابات و کاندیداها را اعلام کرده بود، اما به‌حزب دست‌ساز خودش تأکید کرده بود مبادا یک نفر از مجاهدین و انقلابیونی که در سرنگونی رژیم شاه نقش داشتند در مجلس حضور پیدا کنند.
خمینی سپس نام مجلس شورای ملی را که به‌شدت با آن مخالف بود، عوض کرد و اسم ‌‌آن‌را‌ ”مجلس شورای اسلامی” گذاشت. این نامگذاری البته با ماهیت مجلس خمینی‌ساخته که دیگر هیچ‌گاه خصلت ملی نداشت کاملاً همخوانی داشت. به‌خصوص که منظور خمینی از اسلام هم چیزی جز رژیم خودش نبود و به‌این ترتیب شکل و محتوای چنین مجلسی را با نظام ولایت فقیه یکدست نمود.
شایان ذکر است که، مجاهدین برای حفاظت از آخرین ذرات آزادی به‌دست آمده براثر انقلاب ضد سلطنتی، با تمام قوا در انتخابات اولین مجلس شورای ملیِ پس از انقلاب شرکت کردند و به‌رغم تقلبات نجومی دارو دسته خمینی، مجاهدین بعد از حزب او موسوم به‌جمهوری اسلامی، در ردیف دوم قرار داشتند. اما خمینی اجازه نداد حتی یک نفر از مجاهدین به‌این مجلس راه یابد.


با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۳ خرداد ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... 4خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری

در گذر تاریخ ...
4خرداد، شهادت بنیانگذاران و راز ماندگاری


با درود به‌حنیف کبیر، حنیف راهگشا و بنیانگذار و یاران وفادارش؛ شهیدان بنیانگذار سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان و دو عضو مرکزیت سازمان، مجاهدان شهید محمود عسکری‌زاده و رسول مشکین‌فام؛ الگوهای نخستین فدا و صداقت و پایداری و صلابت ؛ پیشتازانی که به‌قول پدرطالقانی ” راه جهاد را گشودند”، پیشگامانی که در شام تیره آن روزگار «مشعل»ها را برافروختند و «امید تاریخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ دین زدودند» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دین‌فروش، این پیام را به‌ارمغان آوردند که مرزبندی حقیقی نه بین «بی‌خدا» و«باخدا» به‌گونه‌یی صوری، بلکه بین‌استثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعی و سیاسی ترسیم می‌شود. و عاقبت نیز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخیمان دیکتاتوری شاه بر زمین ریخته شد، حقانیت عقیده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعیت این است که اهمیت فدای بزرگ آنان را وقتی می‌توان خوب فهمید، که تا اندازه‌یی به‌فضای سیاسی آن‌موقع ایران اشراف داشته باشیم. دورانی که بعد از خیانتهای حزب توده به‌مصدق در سال1332، فضا آکنده از یأس و ناامیدی و بی‌عملی بود. روزهای سختی که مردم و به‌ویژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص‌نبودن راه، با مشکل مهمتری رو‌به‌رو بودند و از فقدان نور امید، گرمای فدا و مایه‌گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می‌بردند.
بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، به‌خصوص شخص محمد حنیف‌نژاد، علاوه بر این‌که در سال44 راه را باز کردند و با نشان‌دادن راه نبرد انقلابی، بن‌بست را شکستند، پس از دستگیریشان در سال1350 نیز رسالت خود را دیگر در این می‌دیدند که خون خود را به‌عنوان تضمین پیروزی فدیه این‌راه نمایند. این حقیقتی بود که آنها به‌روشنی ‌‌آن‌را‌بیان می‌کردند. این موضع بسیار مهمی بود که بنیانگذاران سازمان و به‌طور خاص حنیف کبیر روی آن تأکید ویژه‌یی داشتند. حرفشان این بود که تضمین گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان یافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنیانگذاران سازمان که یک سرمایه ملی و میهنی برای تمام مردم ایران بودند، به‌رغم این‌که برای مقاومت مردم ایران بسیار سنگین بود، اما به‌دلیل آن که بذر یک مبارزه‌‌‌‌‌‌‌انقلابی را زیر پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسیار گرانقدر است. اسلامی که مرتجعان طی یک تاریخ به‌آن خیانت کرده و ‌‌آن‌را‌به‌انحرافش کشیده بودند. به‌همین جهت 4 خرداد که درحقیقت مسیر حوادث آن توسط خود بنیانگذاران رقم زده شد، یک راهگشایی بسیار باشکوه در تاریخ مردم ما بود. اهمیت تاریخساز این مسأله را فقط می‌توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به‌آن روزگار و یادآوری فضای یأس‌آلودی که بر مردم ایران و به‌خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکنی این ذبح عظیم را نیز فهمید.
بدین‌ترتیب 4 خرداد در تاریخ ایران به‌یک سرفصل، به‌یک روز مرزبندی تاریخی تبدیل شد.
خانم مریم رجوی رییس‌جمهور برگزیده‌ی مقاومت تصریحا 4 خرداد را سرفصلی خوانده اند که مرز دو ایدئولوژی، دو اسلام و دو دنیای متفاوت در رهبری مبارزات مردمی را ترسیم کرده است:
« مرز بین‌اسلام شاه و شیخ و دیگر اسلامهای استثماری با اسلام مجاهدین که از زمین تا آسمان تفاوت دارد».
وراستی که مجاهدین درگذر قریب 4 دهه  پس از شهادت بنیانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را درجوشش همان خون می‌بینند. در زندگی و رویکرد بنیانگذران سازمان و به‌خصوص آخرین اوج آن درحماسه4 خرداد، چیزی جز نور و یقین و ایمان به‌پیروزی و افق روشن آینده دیده نمی‌شود.
حنیف‌نژاد در آخرین پیامش به‌مجاهدین و نسلهای آینده گفت‌:
«روزگاری بود که گروه شما، که ما ‌‌آن‌را‌بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی‌الواقع هیچ، اما به‌تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوی دارید که بازهم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به‌این‌حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»
درکتاب «تاریخ سیاسی 25ساله ایران»، خاطره‌یی درباره صبح خونین 4 خرداد به‌نقل از یکی از «فعالین نهضت مقاومت ملی ایران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسیار تکان‌دهنده است. این شخصیت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئیس وقت زندان که از شکنجه‌گران به‌نام و قدیمی ساواک بود جریان اعدام حنیف‌نژاد را برای وی نقل کرده که عینا درکتاب آمده است:‌
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی به‌‌سلول من آمد. رنگ‌پریده و عصبی می‌نمود. احوالش را پرسیدم، گفت: امروز شاهد منظره‌یی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنیف‌نژاد و دوستانش اجرا شود. من‌هم ناظر واقعه بودم، هنگامی‌که به‌اتفاق یکی دیگر از مأمورین زندان به‌سلول او رفتیم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به‌میدان تیر چیتگر ببریم، حنیف‌نژاد بیدار بود. همین که ما را دید گفت: می‌دانم برای چه آمده‌اید. آن‌گاه رو‌به‌قبله ایستاد و با تلاوت آیاتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدایا، شاکرم‌به ‌درگاهت. این توفیق را نصیبم کردی که در راه آرمانم شهید شوم سپس همراه ما به‌راه افتاد. پس‌از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی‌عسگر، او را به‌طرف میدان تیر حرکت دادیم. در طول راه تکبیرگویان، شکرگزاری می‌کرد و تا لحظه تیرباران بدین کار ادامه داد، گویی به‌عروسی می‌رفت!»(1)
به‌این ترتیب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسی رنگین شد که تاریخ میهنش را ورق زد. او به‌راستی خورشید ماندگار میهنش بود و خونش بدون شک سنگین‌ترین بهایی است که مجاهدین در مسیر تحقق و اثبات آرمانشان داده‌اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همین باره گفته است:‌«پس از سه دهه، آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از‌لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید. مخصوصاً محمد حنیف، که در آن روزگاری که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشت، اگرچه مشیت این بود و شاید هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را ندیدند و در سرفصلی به‌شهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیین‌تکلیف نشده بود و همان سازمان مجاهدینی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با این‌حال آنها خورشیدی را در افق می‌دیدند
شاید هم که من معکوس می‌گویم و در حقیقت به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم‌چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می‌کرد. آن‌موقع، قدر و قیمتش شناخته‌شده نبود، همه‌چیز و همه‌کس مادون این بودند که اصلاً این چیزها فهم و درک شود. امروز نسل ما این موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهید، ارزشی مثل «مریم» را فهم بکند
در مثل ـ‌‌‌و نه در قیاس‌ـ اگر امام‌حسین و عاشورایی نبود، خیلی ارزشها مکتوم می‌ماند و کسی نمی‌فهمید که حسین کیست. چیزی نبود! حتی برای این‌که خودش فهم بشود‌، باید خودش نثار می‌شد. این خیلی سنگین است، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکستن بن‌بست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و خون حنیف سنگین‌ترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقایع و لحظات مختلف، بارها و بارها به‌این فکر افتادم که راستی اگر بنیانگذار کبیرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برایم روشن است که در هیچ‌کجا. یعنی که هرگز راه‌یافته و هدایت‌شده نمی‌بودم. این‌جاست که با تمام وجود به‌روان پرفتوح او درود می‌فرستم و از خدا می‌خواهم که بر شأن و مراتبش بیفزاید»(2).
یک بار دیگر در  سالروز شهادت بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران، با درود بر ارواح طیبه آنان و با تأسی به‌سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پیشتازان بنیان گذاشتند، با آنان تجدید عهد می‌کنیم و برقیام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پیمان می‌بندیم.
سلام برآنان و برتبار عقیدتیشان، درود، درود، درود.
پانویس:
(1) کتاب تاریخ سیاسی 25ساله ایران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407
بنیانگذار کبیر محمد حنیف نژاد، بذرافشان نخستین صدق و فدا
محمد حنیف‌نژاد، زاده‌‌‌‌‌‌‌ سرزمین آزادی‌ستان آذربایجان و تبریز قهرمان است. او در سال1318 به‌دنیا آمد و از نوجوانی، وقتی که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت.شخصیت سیاسیش در سالهای اوج جنبش ملی و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامی‌که دانش‌آموز دبیرستان بود، شکل گرفت. بعداز دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به‌دانشکده کشاورزی کرج رفت، به‌عنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه‌ی‌ملی و یک چهره برجسته در مبارزات دانشجویی شناخته می‌شد. او در سالهای 39تا 41 عضو فعال نهضت آزادی بود.
حدود 10سال بعد از کودتای 28مرداد، موقعی‌که شاه برای ادامه حیات رژیمش، دست به‌رفرم زد و به‌اصطلاح «انقلاب سفید» راه انداخت، ساواک شاه فعال‌ترین عناصر احزاب و جنبش دانشجویی را که در آن‌موقع، موتور مبارزه ضددیکتاتوری بودند، دستگیر کرد.به این ترتیب محمد حنیف‌نژاد و سعیدمحسن که هر دو از چهره‌های جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگیر می‌شوند.
در همین دوران زندان است که محمد و سعید به‌این نتیجه می‌رسند که دوران حیات جریانهای سیاسی سنتی به‌پایان رسیده و از همانجا نقش پیشتازانه خود را آغاز می‌کنند. آنها تا شهریور42 در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان به‌سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنیف در پادگان سلطنت‌آباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به‌خانه می‌آورد و مطالعه می‌کرد. لحظه‌یی از پیگیری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به‌مبارزه مربوط می‌شد و پیدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و این در شرایطی بود که در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! بسیاری از کباده‌کشان اسم و رسم‌داری در عالم سیاست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به‌ضد آن، یعنی رها کردن مبارزه می‌رسیدند. چون‌که دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنیف‌نژاد و یارانش با مطالعه عمیق شرایط تاریخی و اجتماعی ایران، بن‌بست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسیس یک سازمان انقلابی پیشتاز براساس ایدئولوژی اسلام و با تأکید بر مبارزه ‌‌‌‌‌‌‌مسلحانه انقلابی دربرابر دیکتاتوری فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزادیخواهانه‌‌‌‌‌‌‌ مردم ایران گشودند. راهی که به‌خصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره ‌‌‌‌‌‌‌اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدایت مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ رهایی‌بخش مردم ایران در سالها و دهه‌های بعد گردید.
مجاهد شهید سعید محسن، بن‌بست‌شکن و راهگشا
شهید بنیانگذار سعید محسن، در سال1318 در یک خانواده‌‌‌‌‌‌‌متوسط در زنجان به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را در همان شهر گذراند و بعد برای ادامه تحصیل به‌تهران آمد و در رشته مهندسی تأسیسات دانشکده فنی دانشگاه تهران، فارغ‌التحصیل شد. دوران دانشجویی سعید مصادف بود با تحولات سیاسی سالهای 39 تا 42. سعید قبل‌از بنیانگذاری سازمان، به‌دلیل فعالیتهای سیاسیش دو‌بار به‌زندان افتاده بود، بار‌دوم هنگامی بود که عضو کمیته‌‌‌‌‌‌‌دانشجویان نهضت آزادی بود و در شب اول بهمن سال41 دستگیر شد و از همان‌جا رابطه‌اش با محمد حنیف‌نژاد هرچه نزدیکتر شد.
سعید در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه‌یی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را دید و از همان‌جا بود که به‌جانب حنیف‌نژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. پیش‌از آن هم با اصغر بدیع‌زادگان آشنا شده بود. سیل جوادیه در سال41 و خراب شدن انبوهی از خانه‌های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به‌مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به‌مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوین، ویرانیهای زیادی به‌بار آورد، سعید محسن و اصغر بدیع‌زادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که چند‌ماه شبانه‌روزی به‌کار در‌میان مردم پرداخته بودند. به‌زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه‌‌‌‌‌‌‌ سیاسی سعید باعث شده بود که در دوران سربازی به‌جهرم تبعیدش کنند. با آنکه سعید افسر وظیفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه‌جای ایران چشم دیدن نظامیان شاه را نداشتند، اما روحیه ‌‌‌‌‌‌‌انقلابی و مردمیش و جاذبه ‌‌‌‌‌‌‌او در میان مردم، چنان تأثیری به‌جا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعید» یاد می‌کردند.
پس از پایان خدمت نظام وظیفه، سعید به‌تهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه‌‌‌‌‌‌‌سپنتا به‌کار مشغول شد. او هم‌زمان به‌فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه‌‌‌‌‌‌‌ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمی‌کرد. در این ایام او شبانه‌روز در فکر یافتن چاره‌یی برای خروج از بن‌بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیف‌نژاد به‌ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابی و حرفه‌یی برای گشودن بن‌بست مبارزاتی پی‌برد و به‌همراه او و ‌اصغر بدیع‌زادگان در زمره‌‌‌‌‌‌‌ بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران در‌آمد.
سعید محسن پس از تأسیس سازمان، به‌طور خستگی‌ناپذیر کار می‌کرد و هفته‌یی 16جلسه و قرار اجرا می‌نمود. او در جریان ضربه‌‌‌‌‌‌‌شهریور سال1350 توسط ساواک شاه دستگیر و به‌زندان افتاد. یکی از مجاهدان همزنجیر سعید، درباره سعید درزندان چنین نوشته است‌: «در اردیبهشت51 که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه می‌کردند، با سعید محسن و دو نفر دیگر هم‌سلول بودم. سلول کوچک یکنفره‌یی بود. سعید شعله‌‌‌‌‌‌‌سلول بود و به‌آن گرما، نور و نشاط می‌بخشید و وضع روحیش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همان ‌طور شوخ و بانشاط برایمان شعر می‌خواند، شوخی می‌کرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها می‌آمدند دست می‌انداخت. درعین‌حال به‌هیچ‌وجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانه‌اش با بقیه‌‌‌‌‌‌‌سلولها و با‌«محمدآقا» برقرار بود. پیامها را می‌فرستاد و می‌گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت می‌کرد. اطلاعیه‌‌‌‌‌‌‌ مشترکش با «محمدآقا» در همین شرایط، صادر گردیده و به‌بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه ‌‌‌‌‌‌‌تکان‌دهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه‌‌‌‌‌‌‌یک پول کرد».
سعید محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به‌همراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به‌جوخه‌‌‌‌‌‌‌اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه ‌‌‌‌‌‌‌رهایی خلق و ماندگاری و آینده‌داری سازمان مجاهدین خلق ایران شود.
مجاهد شهید اصغر بدیع‌زادگان، سمبل جاودان مقاومت در زیر شکنجه
شهید بنیانگذار، اصغر بدیع‌زادگان در سال1319 در اصفهان به‌دنیا آمد.خردسال بود که خانواده‌اش به‌تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به‌فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچ‌یک از افراد خانواده‌اش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقه‌یی از او نداشت. آن‌چه در اصغر بارز بود، همین رازداریش بود. بعداز سربازی، در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران به‌کار پرداخت و از همان دوران رابطه‌اش با محمد حنیف و سعید محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای 44 تا 50 به‌واسطه حرفه‌اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به‌او می‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزنده‌یی انجام داد.
در ورای همه این ویژگیها و خدمات اصغر به‌جنبش انقلابی و نقش او در بنیانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاریخ مجاهدین جاودانه کرده، مقاومت اسطوره‌یی او در زیر شکنجه است. بهتر است بگوییم که اصغر بدیع‌زادگان، بنیانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدین در زیر شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پایه‌گذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید به‌رسمیت شناخت.
اصغر، مصداق بارز این جمله‌‌‌‌‌‌‌نغز است که خودش گفته است:
«ارزش هرکس درمبارزه به‌اندازه‌‌‌‌‌‌‌ مایه‌یی است که در این‌راه می‌گذارد. چگونه می‌توان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
 اصغر خود همه‌چیزش را در راه رهایی مردم ایران فدا کرد.
‌مجاهد شهید رسول مشکین‌فام، سمبل صلابت و قاطعیت انقلابی
رسول مشکین‌فام در سال1325 در شیراز به‌دنیا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبیرستان را طی کرد. طی سالهای40 تا 42 که رسول آخرین سالهای دبیرستان را می‌گذراند، از نزدیک شاهد ماجرای سرکوبی قیام عشایر فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و دستاوردهای او در تماس و رابطه نزدیک با روستاییان و عشایر فارس بهره بسیار برد)، او سپس در دانشکده‌‌‌‌‌‌‌کشاورزی کرج مشغول تحصیل گردید و از همین زمان توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پایان تحصیلاتش به‌سربازی رفت و از دوسال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به‌منظور انجام تحقیقات گسترده‌یی درباره تاریخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به‌عمل آورد و تحقیقاتش را در زمینه تأثیر اصلاحات ارضی شاه بر روستاهای ایران تکمیل کرد. در زمره‌‌‌‌‌‌‌خدمات ارزنده رسول مشکین‌فام، تحقیقات او درباره روستاهای ایران است. رسول ماهها از نزدیک با مردم محروم این مناطق زندگی کرد و با عشق و شوری بی‌پایان رنجها و مرارتهای روستائیان را بررسی نمود. کتاب «روستا و انقلاب سفید» ثمره‌‌‌‌‌‌‌تحقیقات ارزنده‌‌‌‌‌‌‌اوست.
اراده و قاطعیت شگفت‌انگیز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده‌یی به‌سازمان شد. او در هر مأموریت با جسارتی بی‌نظیر و با تیزهوشی خلاقانه‌‌‌‌‌‌‌خود تمامی امکانات پیرامونش را جهت پیشبرد مسئولیت خویش به‌کار می‌گرفت و از همین رو بارها خطیرترین وظایف خود را با موفقیت کامل به‌پیش برد.
رسول هرجا که بود چه در میان مردم و چه در جمع مجاهدین، چه در سالهای اولیه‌‌‌‌‌‌‌ که مجاهدین با دشواریهای پایه‌گذاری یک سازمان سیاسی  نظامی در زیر اختناق و سرکوب ساواک روبه‌رو بودند و چه در شکنجه‌گاههای دژخیمان ساواک هرگز روحیه‌‌‌‌‌‌‌رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ویژگی انقلابی که به‌دوستان روحیه می‌داد و دشمنانش را خوار و خفیف می‌کرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکین فام از اعضای مرکزیت سازمان در سحرگاه خونین چهارم خرداد51 همراه با محمد حنیف و یاران قهرمانش در تاریخ مبارزات مردم ایران جاودانه شد.
مجاهد شهید محمود عسگری‌زاده، بیقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگری‌زاده، از اعضای برجسته مرکزیت مجاهدین در سال1325 در یک خانواده کارگری در شهر اراک به‌دنیا آمد. در دورانی که تحصیلات متوسطه را می‌گذراند خانواده‌اش به‌تهران آمدند. محمود همیشه برای تأمین مخارج تحصیلش کار می‌کرد و با رنج و محرومیت به‌خوبی آشنا بود. او پس از عضویت در سازمان به‌دلیل شایستگی‌هایش به‌سرعت مسئولیتهای هرچه بیشتری را برعهده گرفت. محمود که در ماشین‌سازی تبریز به‌کار اشتغال داشت، هم‌زمان مسئولیت شاخه تشکیلات تبریز را نیز عهده‌دار بود. در سال1349 به‌عضویت مرکزیت سازمان در آمد و مسئولیت اطلاعات سازمان را به‌عهده گرفت. دستاوردهای محمود به‌عنوان مسئول اطلاعات سازمان، جلوه‌یی از جدیت و پشتکار این مجاهد والامقام بود. شاخه تحت مسئولیت او توانست در مدت نسبتاً کوتاهی درمورد 1300نفر از اعضای ساواک شاه، به‌اطلاعات دقیقی از محل سکونت، محل کار، مسیرهای تردد، مشخصات ماشینها و امثالهم دست پیدا کند. تحت مسئولیت محمود، همچنین بسیاری از زندانها و شکنجه‌گاهها و خانه‌های امن ساواک شناسایی گردید. ازهمین‌رو دژخیمان ساواک، به‌خاطر کینه و وحشتی که از این مجاهد قهرمان داشتند، او را به‌زیر شدیدترین شکنجه‌ها بردند. با این‌حال محمود با مقاومتی شگفت‌انگیز، داغ دستیابی ساواک به‌اطلاعات سازمان را به‌دلشان گذاشت و آنها را در این میدان هم شکست داد.
 یکی از مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهید محمود عسگری‌زاده می‌گوید:
محمود از آن مجاهدینی بود که در هر محیطی قرار بگیرند، ‌‌آن‌را‌تحت‌تأثیر قرار داده و تغییر می‌دهند. او شخصیت بسیار اکتیو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابیونی بود که در آن واحد می‌توانند در زمینه‌های مختلف فعال و تأثیرگذار باشند. مثلاً در همان‌حال که عضو کمیته مرکزی سازمان بود و مسئولیتهای سنگینی به‌عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهای دانشجویی نیز بسیار فعال بود و همچنین بار معیشت خانواده خود را نیز به‌دوش می‌کشید. محمود به‌خاطر شخصیت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه‌رو بود و از این طریق امکانات زیادی را برای سازمان فراهم می‌آورد. به‌علت همین ویژگیها، به‌لحاظ امنیتی، عادیسازی بالایی داشت و کسی نمی‌توانست به‌موقعیت سازمانی و تشکیلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصیل می‌کرد و به‌علت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجویی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به‌خاطر محبوبیت زیادی که در دانشکده و در بین دانشجویان داشت، دانشجویان به‌پشتیبانی از او اعتصاب کردند تا این‌که رژیم ناگزیر شد او را به‌دانشکده برگرداند. محمود نسبت به‌محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال46 که خدمت سربازی خود را در تبریز با درجه ستوان دومی می‌گذراند، روابط بسیار صمیمانه‌یی با سربازان برقرار کرده بود، از‌جمله اقداماتی که او را در میان سربازان بسیار محبوب کرده بود، این بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ویژه افسران بود، عمومی کرد تا سربازان نیز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از این کار ناراحت و گزیده بودند، اما به‌خاطر محبوبیت بسیار محمود در میان سربازان، نمی‌توانستند واکنشی نشان دهند.
اما اوج شخصیت والا و جوهره‌‌‌‌‌‌‌انقلابی محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن می‌توان دید. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به‌علت سادگی ظاهری و در واقع پیچیدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز پی به‌موقعیت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت‌کوشی و دشمن‌ستیزی خاص خود، اطلاعات بسیار ذیقیمتی از رژیم به‌دست آورده بود، وسعت و دقت این اطلاعات، که در جریان ضربه، به‌دست ساواک افتاد، رژیم شاه را به‌شدت دچار وحشت کرد. ساواک به‌شدت در صدد بود تا در بیاورد که این اطلاعات چگونه و از چه طریق به‌دست‌سازمان افتاده است، محمود کلیه‌‌‌‌‌‌‌مسئولیتها را در این زمینه به‌عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئولیت خود را با حسابشدگی بی‌اطلاع جلوه داد و همه‌‌‌‌‌‌‌ اتهامات را متوجه خود کرد، البته این کار به‌بهای به‌جان‌خریدن شدیدترین شکنجه‌ها بود، بعد هم با محمل‌سازیهای دقیق و ایستادگی بر سر آنها، سرنخ این اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به‌کس دیگری دست پیدا کند. محمود همچنین با روحیه بالایی که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربده‌کشیها و قدرت‌نماییهای آنها به‌تمسخر می‌گرفت و با ریختن ابهت پوشالی ساواک و بازجویان، به‌همرزمانش که زیر شکنجه بودند، روحیه می‌داد.
محمود عسگری‌زاده، عضو برجسته مرکزیت مجاهدین در 4خرداد51 همراه با بنیانگذاران سازمان توسط دژخیمان شاه تیرباران گردید.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۳خرداد۱۳۵۰ – ۲۴ مه۱۹۷۱ امیرپرویز پویان، به شهادت رسید

در گذر تاریخ ...
۳خرداد۱۳۵۰ – ۲۴ مه۱۹۷۱
امیرپرویز پویان، به شهادت رسید


سوم خرداد ۱۳۵۰، ‌شهادت چریک فدایی خلق، امیرپرویز پویان و همرزمانش
امیرپرویز پویان، یکی از چهره‌های درخشان مبارزه مسلحانه انقلابی خلق ماست که با‌ یاری فداییان شهیدمسعود احمدزاده و عباس مفتاحی، در پایه‌گذاری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، نقش تعیین‌کننده‌یی ایفا کرد.
یکی از چهره‌های درخشان مبارزه مسلحانه انقلابی خلق ماست که با‌ یاری فداییان شهید و در پایه‌گذاری نقش تعیین‌کننده‌یی ایفا کرد.
امیرپرویز پویان و یارانش در دوران اختناق رژیم‌شاه با مرزبندی قاطع و انقلابی در مقابل حزب مردم‌فروش توده و ماهیت تسلیم‌طلب و ضدانقلابی آن‌ و در شرایطی که حزب توده در وحشت از دیکتاتوری پلیسی رژیم‌شاه، دست‌زدن به‌هر‌گونه «عمل» را عامل تشدید خفقان پلیسی و نوعی خودکشی تلقی می‌کرد و آن‌را از اساس مردود می‌شمرد، سد بی‌عملی را شکستند و با عزم استوار و رزم انقلابی خود زنده‌بودن یک خلق را در صحنه‌های پرشور نبرد انقلابی مسلحانه به‌نمایش گذاشتند.
از امیرپرویز پویان، آثار ارزشمندی به‌یادگار مانده که ازجمله «بازگشت به‌ناکجاآباد» و «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» را می‌توان نام برد. در این‌آثار، پویان برای درهم‌شکستن افسانه شکست‌ناپذیری دشمن، شجاعانه به‌تبلیغ و ترویج «ضرورت اعمال قهر انقلابی» ازسوی عنصر «پیشتاز» پرداخت.
فدایی دلیر امیرپرویز ‌پویان و همرزمانش، اسکندر صادقی‌نژاد کارگر جوشکار و دبیر‌سندیکای فلزکاران ایران و رحمت‌الله پیرونذیری، در روز ۳خرداد سال۱۳۵۰، در‌جریان یک نبرد نابرابر با دژخیمان ساواک شاه، در خیابان نیروی‌ هوایی تهران، قهرمانانه جنگیدند و به‌شهادت رسیدند.




با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... 1 خرداد 1019 - 22 می 1640 نخستین چاپخانه در ایران

در گذر تاریخ ...
1 خرداد 1019 - 22 می 1640
نخستین چاپخانه در ایران


بر‌اساس برخی اسناد تاریخی، نخستین چاپخانه ایران در اول خرداد ۱۰۱۹ شمسی مطابق با ۲۲ ماه مه سال ۱۶۴۰ میلادی وارد کشور شده است. این چاپخانه در زمان شاه‌ عباس و توسط یک ارمنی در اصفهان نصب و راه‌اندازی شد. اما پس از آن زمان، صنعت چاپ به‌دلیل عدم حمایت دولتها ازکار افتاد. در سال ۱۲۱۰ شمسی عباس‌میرزا، نایب‌السلطنه‌‌‌‌‌‌‌ فتحعلی‌شاه قاجار، دستور وارد کردن چاپخانه به ‌ایران را صادر کرد. وی شخصی به‌نام میرزا جعفر تبریزی را به ‌مسکو فرستاد و یک دستگاه چاپخانه‌‌‌‌‌‌‌ سنگی به ‌ایران آورد.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۱خرداد۱۳۹۰-۲۲مه۲۰۱۱ سالگرد درگذشت استاد بهرام عالیوندی، هنرمند مقاومت و از پیش‌کسوتان نقاشی مدرن ایران

در گذر تاریخ ...
۱خرداد۱۳۹۰-۲۲مه۲۰۱۱
سالگرد درگذشت استاد بهرام عالیوندی، هنرمند مقاومت و از پیش‌کسوتان نقاشی مدرن ایران


«در کنار مقاومت بودن، با جریان روز به‌پیش‌ تاختن، پشت به‌ بنیادگرایی‌کردن و نه به‌ جنایتکاران دینفروش گفتن که اقسام دامها را پیش پایمان پهن می‌کنند و به‌خصوص وجود رزم‌آوران دلیر ارتش شرف و آزادی و حمایت از آنها به من روح و زندگی می‌بخشد». استاد بهرام عالیوندی
اول خرداد، مصادف با سالگرد درگذشت استاد بهرام عالیوندی، هنرمند گرانقدر عضو شورای ملی مقاومت ایران، از پیش کسوتان نقاشی مدرن ایران و نقاش صاحب سبک میهنمان است. استاد عالیوندی در اول خرداد سال۹۱ پس از تحمل نزدیک به سه دهه تبعید، در بیمارستانی در وین، دیده از جهان فروبست.
نقاش بزرگ ایران زنده یاد بهرام عالیوندی، زندگی پربار هنری خود را از جوانی با مبارزه با دیکتاتوری پیوند زد و تمام عمر ۸۵ساله‌اش در مقاومت و ایستادگی در برابر دو دیکتاتوری شاه و شیخ سپری شد. دردوران حاکمیت فاشیسم مذهبی هنر او آن‌چنان با اهداف بلند آزادیخواهانه درهم آمیخته شد که خلق هر اثر هنری استاد، گامی در جهت مقاومت در برابر دیکتاتوری بود.
رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت استاد عالیوندی را نقاش بزرگی توصیف کرد که روح ناآرام و معترض هنر ایران علیه دیکتاتوری و فاشیسم دینی را نمایندگی می‌کرد.
بهرام عالیوندی در زمره استادان پیش کسوت نقاشی مدرن ایران است. او در آثارش هنر شرق را با تکنیک‌های مدرن درهم آمیخته‌ بود، میراث گرانبهای هنری او گنجینه‌یی از بیش از سه هزار اثر متنوع در ابعاد گوناگون (از پانزده در هیجده سانتیمتر تا دو متر و نیم در سه متر) می‌باشد.
روحیه تسلیم ناپذیری، آزادیخواهی، عشق به رزمندگان و شهیدان راه آزادی، در آثار استاد خود را گاه در انعکاس نور امید و گاه در شعله‌های فروزان نمایان می‌ساخت
هم‌چنان که انزجار شدید استاد از فاشیسم دینی و بشردوستی و عدالت خواهی استاد در همه جای آثار او به چشم می‌خورد. او یک بار در مورد آثارش گفت: «زندگی من در خاطرات گذشته نمی‌گذرد. به‌کهنگی عمرم هم اصلاً نمی‌اندیشم. همان‌طور که برای ادامه زندگی به غذا نیاز دارم، نقاشی کردن هم برای من نیاز زندگی ست. آنچه هم که روح مرا جوان و زنده نگه‌می‌دارد همین بازی با رنگ و خط و نقطه و فلس است که دور از واقعیتهای تلخ ملموس، دنیایی از فانتزی را مجسم می‌کند، شخصاً تابع لحظات زودگذر روز هستم. اکتشافات فضایی در ماورای کهکشان و حوادث زمینی طی روز همه برایم اثرگذار است، اگر هم ردپایی از گذشته‌های هنری دور در کارهایم به چشم می‌خورد، نتیجه مطالعات و بازسازی آثار گوناگون هنرهای باستانی ایران مثل مینیاتور، نقش برجسته، سرامیک، نقره‌سازی، منبت‌کاری، میناسازی و غیره است که محفوظات ذهنی مرا تشکیل می‌دهد.
استاد عالیوندی تسلط به تکنیک نقاشی غرب و شناخت عمیق هنر و فرهنگ شرق را در آثارش با هم درآمیخت و این دو را با سخت‌کوشی و کاری سخت و مداوم همراه نمود و موفق به خلق سبکی گردید که در آن به زبان ویژه هنری خود اندیشه‌ها، تخیلات و آرمانهای والای انسانیش را بازگو می‌کرد.
دوران جوانی عالیوندی نیز مانند بسیاری هنرمندان دیگر ریشه در آب و خاک فرهنگی سرزمینمان داشت. او در کارهایش فرهنگ غنی ایران را از مذاهب تا عرفان شعر تا حماسه‌سرایی را تجربه کرد و این زمینه‌ساز بیان و زبان زیبای هنری نقاشی او شد.
عالیوندی ۲۰سال در وطن محبوبش به تعلیم نقاشی و آشنا ساختن شاگردان خود با هنر ایران و میراث اساتید نقاشی مرز و بوم‌مان پرداخت. رژیم هنرکش، وجود چنین هنرمند برجسته و آزادیخواهی را در خاک ایران تاب نمی‌آورد. آثار او که پیش از این در سراسر دنیا به‌نمایش درآمده بودند، در ایران ممنوع شدند. در سال۶۴ به‌علت سرکوب و سانسور فعالیتهای فرهنگی و هنری از سوی حکومت آخوندی، ناچار از جلای وطن شد و در تبعید تمام هنر و خلاقیت برجسته خود را در خدمت مقاومت و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران به‌کار گرفت.
شخصیت استاد نیز هم‌چون آثارش به ویژگیهای کم مانند پیراسته بود. سادگی و صفا و خلوص و محبتش هر کس را تحت تأثیر قرار می‌داد. زندگیش قرین مناعت و تسلیم‌ناپذیری و علو طبع بود.
استاد عالیوندی، تا آخرین روزهای حیات پربارش، به‌عنوان عضو شورای ملی مقاومت مدافع سرسخت و استوار مجاهدان آزادی در اشرف بود و از فردای سی خرداد ۱۳۶۰ با شجاعت بسیار به یاری فرزندان مجاهدش شتافت که به نبرد با پاسداران خمینی برخاسته بودند.
شور آزادیخواهی استاد عالیوندی تا آخرین روزهای عمر پربار ۸۵ساله‌اش، هر روزافزونتر از روز پیش بود، او حتی در روزهای کهنسالی و بیماری در همه تظاهرات و تحصنها، در گرما و سرما و در سخت‌ترین مقاطع کارزار جهانی برای افشاء و محکومیت دیکتاتوری آخوندی و برای حفاظت از مجاهدان اشرفی، حاضر بود و حضورش پیوسته انگیزاننده و آموزنده بود و در عین‌حال کار هنریش را نیز با همین جدیت و شور دنبال می‌کرد. استاد دو سال پیش از درگذشتش، در گفتگویی راز این توانمندی و سرشاری را این‌گونه بازگشود:
«همه فرزندانم در شهر اشرف اسطوره‌های زنده هستند نه‌خیالی! و ساخته و پرداخته ذهنیاتی که به دروغ برای تقویت روحیه ملی و هیجانات وطنپرستانه کاذب و بیداری در مقابل دشمن ساخته باشند. همه این فرزندان اعتماد و قوت دیگری به‌ زندگی و احساس جوان بودن در من در آغاز هفتاد و هشت‌سالگی‌ام داده‌اند که حالا هم روزانه می‌توانم بین ۱۰ تا ۱۲ساعت و گاهی حتی ۱۵ساعت مشغول بازی با خط و رنگ و نقطه و فلس باشم که حتی در ایام بستری در بیمارستان هم مثل این‌که داروی نجات‌بخشی برایم باشد باز نقاشی می‌کنم. در کنار مقاومت بودن، با جریان روز به‌پیش‌تاختن، پشت به‌بنیادگرایی‌کردن و نه به‌ جنایتکاران دینفروش گفتن که اقسام دامها را پیش پایمان پهن می‌کنند و به‌خصوص وجود رزم‌آوران دلیر ارتش شرف و آزادی و حمایت از آنها به من روح و زندگی می‌بخشد و ایده‌آل من می‌باشد و گرچه روزگار با بودن رژیم و دشمنان و نبش قبرکنندگان در کمین، سخت و پر مخاطره است اما مبارزه نیز پر‌هیجان و شیرین است».
بی شک مردم ایران در روز پیروزی استاد بهرام عالیوندی را در آزادی و رهایی خود و در شکوفایی هنر ایران آزاد فردا باز خواهند یافت.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۵

#ایران - طنز می خوام ولی فقیه بشم

طنز می خوام ولی فقیه بشم




- شما همون حاج آقایی هستید که اون بار واسه ورود به مجلس خبرگان اومده بودید؟ به حمدالله مشغولید دیگه ها؟
- والا مشغول که ما رفتیم اونجا دیدیم یه مشت علاف نشستن منتظرن یکی بمیره یه ولی فقیه انتخاب کنن گفتم خب این چه کاریه ما یه ضرب می زنیم واسه ولی فقیه هی دیگه ...



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... ۲۲ اردیبهشت۱۳۷۵ – ۱۲ مه۱۹۹۶ غزاله‌ علیزاده نویسنده مبارز و آزاده‌ایرانی ترور شد

 در گذر تاریخ ...
۲۲ اردیبهشت۱۳۷۵ – ۱۲ مه۱۹۹۶
غزاله‌ علیزاده نویسنده مبارز و آزاده‌ایرانی ترور شد


دراین روز جسد نویسنده آزاده، غزاله‌‌‌‌‌‌‌ علیزاده که توسط دستگاه جاسوسی حکومت آخوندی به‌قتل رسیده بود، در جنگلهای اطراف رامسر پیدا شد.
غزاله‌‌‌‌‌‌‌ علیزاده نویسنده‌یی مبارز و مخالف استبداد بود و با اعتقاد به‌دموکراسی، از دوران دانشجوییش در دهه‌‌‌‌‌‌‌ ۴۰ با مبارزان راه آزادی و استقلال ایران همراهی می‌کرد. پس از استقرار حاکمیت ضدبشری خمینی، به‌خصوص پس از ۳۰خرداد۱۳۶۰، که مبارزان و مجاهدان به‌شدت تحت‌تعقیب و شکنجه و کشتار ددمنشانه‌ی رژیم قرار گرفتند، غزاله به‌حمایت از مبارزان آزادی برخاست، به‌آنها پناه داده، جا و مکان دراختیارشان قرار می‌داد. وی ازجمله به‌همین اتهام در معرض انتقامجویی رژیم واقع شد و تحت شکنجه و آزار قرار گرفت
غزاله علیزاده گفته بود:
”زنان ایران زیر بار ظلم و زورگویی نمی‌روند و سعی کرده‌اند با نیرویی مضاعف پرواز کنند”
هم‌زمان با مرگ این زن شجاع و آزاده، پاسداران به‌نمایشگاه کتاب تهران حمله کردند و کتابهای او را جمع‌آوری و از دسترس مردم خارج کردند.
غزاله علیزاده که خود فارغ التحصیل رشته‌‌‌‌‌‌‌ علوم سیاسی دانشگاه تهران بود، علاقه وافری به‌ادبیات و فرهنگ ایران داشت و از او چندین کتاب و داستان ازجمله: ”خانه ادریسیها، دومنظره، سفر ناگذشتنی، بعد از تابستان و چهارراه” برجای مانده است.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۲۲ اردیبهشت۱۲۹۸ – ۱۳ مه۱۹۱۹ دکتر حشمت از یاران میرزا کوچک خان اعدام شد

در گذر تاریخ ...
۲۲ اردیبهشت۱۲۹۸ – ۱۳ مه۱۹۱۹
دکتر حشمت از یاران میرزا کوچک خان اعدام شد


دکتر حشمت از یاران میرزا کوچک خان جنگلی به‌دستور سردار معظم خراسانی حکمران گیلان، همراه با عده‌یی دیگر از آزادیخواهان به‌دار آویخته شد. چند ماه بعد که میرزا کوچک خان جمهوری گیلان را در رشت و دربرابر چندین هزار تن اعلام کرد، همراه با آنان به‌چله خانه که آرامگاه دکتر حشمت در آنجا واقع است رفت. میرزا، برسرمزار یار دیرین نطقی ایراد کرد و از دکتر حشمت به‌عنوان شهید یاد نمود.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... 21 اردیبهشت۱۳۳۳ – 11 مه اعتراض دکتر مصدق به‌رای محکمه تجدید ‌نظر نظامی

در گذر تاریخ ...
21 اردیبهشت۱۳۳۳ – 11 مه
اعتراض دکتر مصدق به‌رای محکمه تجدید ‌نظر نظامی


روز۲۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۳ دادگاه تجدیدنظر نظامی تهران دکتر مصدق را به‌سه سال زندان محکوم کرد. اما دکتر مصدق به‌این دادگاه و حکم آن اعتراض کرد و متقابلا رژیم شاه را کودتایی، غیر قانونی و عامل بیگانه معرفی کرد. دکتر مصدق گفته بود اعضای کابینه می‌بایست در دیوان عالی کشور محاکمه شوند نه در دادگاه نظامی. دستگاه بازپرسی نظامی برای دکتر مصدق تقاضای مجازات اعدام کرده بود.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۲۱ اردیبهشت۱۳۳۷ – ۱۱مه۱۹۵۸ خسرو روزبه، مبارز فراموشی‌ناپذیر راه آزادی به شهادت رسید

در گذر تاریخ ...
۲۱ اردیبهشت۱۳۳۷ – ۱۱مه۱۹۵۸
خسرو روزبه، مبارز فراموشی‌ناپذیر راه آزادی به شهادت رسید


دراین روز، خسرو روزبه ‌افسرمبارز و میهن‌پرست، به دست دژخیمان رژیم‌شاه به‌جوخه‌ تیرباران سپرده شد.
خسرو روزبه ‌در شهر ملایر به‌دنیا آمد. او در سال ۱۳۱۶، دوره دانشکده افسری را به‌پایان رساند و وارد هنگ توپخانه ضدهوایی مرکز شد. روزبه ‌در زمینه‌های علمی و فنی از استعداد فراوانی برخوردار بود و چندین‌کتاب در زمینه‌های مختلف ریاضیات ـ تکنیک نظامی و سایرعلوم نوشت.
خسرو روزبه‌ از اعضای سازمان مخفی افسران حزب توده بود. پس‌از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ که این‌سازمان با خیانت رهبران حزب، تماماً لو رفت، روزبه ‌نیز مورد شناسایی قرار گرفته و تحت‌تعقیب قرار گرفت. اما او توانست با زیرکی به‌مدت ۴سال از چنگ ساواک و ضد‌اطلاعات ارتش که به‌شدت به‌دنبال او بودند، ‌بگریزد و به‌مبارزه مخفی علیه حکومت کودتا ادامه دهد.‌
خسرو روزبه ‌در ۱۵تیرماه ۱۳۳۶ پس‌از یک درگیری نابرابر با مزدوران شاه خائن به‌چنگ آنان افتاد و ازآن‌پس، شکنجه‌ها و فشارهای فراوانی را تا لحظه شهادت تحمل کرد. رژیم‌شاه تلاش داشت تا او را نیز مانند رهبران خائن حزب توده به‌سازش و تسلیم بکشاند، اما روزبه‌ با مقاومت قهرمانانه دربرابر شکنجه‌ها و با دفاعیات پرشور خود در بیدادگاه نظامی، وفاداری خود به‌خلق را به‌اثبات رساند و مرگ سرخ را بر ننگ تسلیم ترجیح داد.
شایان ذکر است که سازمان نظامی حزب توده، از کادرها و امکانات وسیعی در ارتش برخوردار بود و اگر تسلیم‌طلبی و حلقه‌به‌گوشی رهبران خائن، حزب را فلج نکرده بود، توان ‌آن‌را‌ داشت که در مقابل کودتای ننگین ۲۸مرداد بایستد و ورق را برگرداند و مانع از سرنگونی دولت ملی دکترمصدق شود.
خسرو روزبه‌که درعین‌حال، شاعری توانمند هم بود، در بیدادگاه نظامی شاه گفت:
‌ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این‌جام محبت خوردم
تو برو مصلحت خویش بیاندیش
که من ترک جان کردم از این‌پیش که دل بسپردم
آخرین کلام خسرو روزبه‌قبل‌از اعدام این‌بود:
مشغول عشق جانان گر عاشقی‌ست صادق
در روز تیرباران باید که سر نخارد
خطابه‌تدفین از شاملو برای شهادت خسرو روزبه
غافلان
همسازند،
تنها توفان
کودکان ناهمگون می‌زاید.
همساز
سایه‌سانانند،
محتاط
در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان
مردگانند.
وینان دل به‌دریا افکنانند،
به‌پای‌دارنده‌ی آتشها
زندگانی
دوشادوش مرگ
پیشاپیش مرگ
هماره زنده از آن‌سپس که با مرگ
و همواره بدان نام
که زیسته بودند،
که تباهی
از درگاه بلند خاطره‌شان
شرمسار و سرافکنده می‌گذرد.
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی
در مجری آتشفشانها
شعبده‌بازان لبخند
در شبکلاه درد
با جاپایی ژرف‌تر از شادی
در گذرگاه پرندگان.
دربرابر تندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند،
و می‌میرند.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۲۰ اردیبهشت۱۳۰۷ – ۱۰ مه۱۹۲۸ کاپیتولاسیون؛ قانون اسارت‌باراستعماری لغو شد

در گذر تاریخ ...
۲۰ اردیبهشت۱۳۰۷ – ۱۰ مه۱۹۲۸
کاپیتولاسیون؛ قانون اسارت‌باراستعماری لغو شد


دراین روز، قانون اسارت‌بار کاپیتولاسیون رسماً لغو شد و مردم سراسر ایران ‌‌آن‌را‌ جشن گرفتند.
یکصد سال قبل از این تاریخ (۱۲۰۷شمسی)، درزمان فتحعلیشاه قاجار، معاهده‌‌‌‌‌‌‌ اسارت‌بار ترکمانچای که ازجمله متضمن کاپیتولاسیون یا مصونیت اتباع خارجی بود به‌امضا رسید.
با قانون کاپیتولاسیون هرگونه مداخله و جنایتی از اتباع خارجی بخصوص دول استعمارگر در ایران رخ می‌داد کسی حق حسابرسی و دادخواهی نداشت و دست آنان را برای هرکاری باز می‌گذاشت.
طی یک صد سال پس از تصویب این قانون، لغو کاپیتولاسیون از خواستهای اساسی آزادیخواهان ایران بود.
لغو این قانون را ابتدا لنین بعد از انقلاب شوروی به‌طور یک‌جانبه اعلام کرد و دولت رضاخان که در این تاریخ به‌شدت به‌دنبال کسب مشروعیت برای سلطنت کودتایی خود بود، از آن سودجست و به‌دولتهای اروپایی و آمریکا اعلام کرد با توجه به‌تغییراتی که در دولت ایران اتفاق افتاده این معاهده ملغی می‌شود.

امضای عهدنامه ترکمانچای در سال 1207

با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۱۹ اردیبهشت۱۳۴۷ – ۹ مه۱۹۶۸ ملا آواره؛ شخصیت مبارز و شاعر مترقی کرد به شهادت رسید

در گذر تاریخ ...
۱۹ اردیبهشت۱۳۴۷ – ۹ مه۱۹۶۸
ملا آواره؛ شخصیت مبارز و شاعر مترقی کرد به شهادت رسید


ملااحمد شلماشی معروف به‌ملاآواره توسط عوامل رژیم شاه به‌شهادت رسید.
ملاآواره در ادامه مبارزه خود با رژیم ضدخلقی شاه به‌جنبش مسلحانه‌یی که گروه ‌اسماعیل شریف‌زاده، روشنفکر مبارز کردستان آغاز کرده بود پیوست و از اعضای مرکزیت این جنبش شد.
ملاآواره یک هفته پس از شهادت شریف‌زاده (در ۱۹اردیبهشت سال ۱۳۴۷)، در محاصره‌‌‌‌‌‌‌ نیروهای سرکوبگر شاه درمنطقه سردشت قرار گرفت و به‌شهادت رسید.
از ملاآواره اشعار و سروده‌هایی به‌جای مانده که در آن با زبانی ساده از درد و رنج مردم محروم کردستان ایران سخن گفته و راه رهایی مردم این سامان را در اتحاد، همگامی وهمدلی و مبارزه‌یی بی‌امان با غارتگران و ستمکاران دانسته است.


با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۱۸ اردیبهشت۱۳۳۳ – ۸ مه۱۹۵۴ وارطان سالاخانیان ارمنی دلیر و مبارز ایرانی به شهادت رسید

در گذر تاریخ ...
۱۸ اردیبهشت۱۳۳۳ – ۸ مه۱۹۵۴
وارطان سالاخانیان ارمنی دلیر و مبارز ایرانی به شهادت رسید


وارطان سالاخانیان به‌دست دژخیمان شاه به‌شهادت رسید.
وارطان سالاخانیان، از‌جمله ارمنیان مبارزی بود که پس از کودتای ۲۸مرداد، به‌چنگ دژخیمان شاه خائن افتاد.
او پس از تحمل چندین روز شکنجه، تا آخرین لحظه حیات خود به‌خلق و آرمانهایش وفادار ماند و با شهادت غرورآفرینش در زیر شکنجه نام خود را در دفتر پیشتازان آزادی ایران ثبت کرد
شاعر نامدار میهن، احمد شاملو شعری با نام ”مرگ نازلی” در رثای وارطان سروده است:
مرگ نازلی
«ــ نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زیرِ پنجره گُل داد یاسِ پیر.
دست از گمان بدار!
با مرگِ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»
نازلی سخن نگفت
سرافراز
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...
«ــ نازلی! سخن بگو!
مرغِ سکوت، جوجه‌ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته‌ست!»
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت...
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود
یک دَم درین ظلام درخشید و جَست و رفت...
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
احمد شاملو - زندان قصر ۱۳۳۳



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... 17 اردیبهشت ۱۳۰۹ – 7 مه زلزله سلماس، این‌شهر را ویران کرد

در گذر تاریخ ...
17 اردیبهشت ۱۳۰۹ – 7 مه
زلزله سلماس، این‌شهر را ویران کرد


روز 17اردیبهشت سال 1309 یک زلزله سنگین، شهر سلماس و دهات اطراف آن‌‌را با خاک یکسان کرد و تمام مردم منطقه زیر آوار رفتند.
نیروهای کمکی فقط توانستند سیصدنفر را به‌صورت نیمه‌جان از زیر آوار خارج کنند.
در اثر این زلزله، صدهاکیلومتر راه، شکاف برداشت. آبهای زیرزمینی بیرون آمد و آب دریاچه‌‌‌‌‌‌‌ ارومیه بالا آمد. چندین کوه ریزش نمود و خطرات جانی بسیاری برای مردم آن مناطق ایجاد کرد.


با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵

#ایران - طنز حاج آقا بازی کامپیوتری

طنز حاج آقا بازی کامپیوتری


والا در گیم نت ها و بخصوص در نقاط اوج بازی روحانیت همیشه در معرض محبت مردمه
تازه اینجور مواقع که روحانیت متوجه می شوند که چه  پیوندهای نصبی و سببی با مردم داره
عمه بنده رو می شناسن، اضهار لطف می کنن، پدر و مادر و هفت جد و آباد ما رو مورد عنایت خودشون قرار میدن که بنده تازه متوجه میشم چقدر فامیل داریم ما ...



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... 16 اردیبهشت۱۳۵۴ – 6 مه شهادت مجید شریف واقفی

در گذر تاریخ ...
16 اردیبهشت۱۳۵۴ – 6 مه
شهادت مجید شریف واقفی


روز 16اردیبهشت سال 1354 مجید شریف واقفی عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران ، در جریان یک تو‌طئه‌‌‌‌‌‌‌ خائنانه‌‌‌‌‌‌‌ اپورتونیستی به‌شهادت رسید.
اپورتونیستهای چپ‌نما با سوءاستفاده از شهادت بنیانگذاران و اکثریت کادر مرکزی مجاهدین و همچنین درزندان‌بودن رهبری مجاهدین و اغلب کادرها و مسؤلان سازمان، به‌غصب مواضع کلیدی سازمان در بیرون از زندان پرداختند و کودتای خود را با ترور شریف واقفی به‌اوج رساندند.
شهادت مجید شریف واقفی که از مواضع اصولی بنیانگذاران سازمان در برابر انحرافات اپورتونیستی دفاع کرده و در برابر کودتای خائنانه اپورتونیستی قهرمانانه ایستادگی می‌کرد، ماهیت ضدانقلابی و ضدمردمی اپورتونیستهای چپ‌نما را بارز کرد.
کودتای اپورتونیستی که در یک‌مقطع به‌متلاشی‌شدن سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید بزرگترین خدمت را به‌دیکتاتوری سلطنتی و ارتجاع آخوندی کرد و دستاوردهای مبارزات دهه‌‌‌‌‌‌‌ چهل و پنجاه مردم ایران برای آزادی و دموکراسی را برباد داد.
احیای مجدد سازمان مجاهدین خلق ایران با همان ایدئولوژی و آرم متعلق به‌مجاهدین، درسال 1354 درزندان توسط مسعود رجوی، رهبر مجاهدین، محقق گردید. مشی اصولی و مبارزه سیاسی افشاگرانه مجاهدین علیه این جریان خائنانه، اپورتونیستها را پس از دو سال ناگزیر از دست برداشتن از غصب نام و افتخارات مجاهدین نمود.

مجید شریف واقفی، شهید ایستادگی بر‌سر آرمان و اصول، دربرابر اپورتونیستهای چپ‌نما
16اردیبهشت، یادآور خاطره‌یی دردناک در جنبش انقلابی مردم ایران و به‌خصوص سازمان‌مجاهدین خلق ایران است. در روز 16اردیبهشت سال ۱۳۵۴، سردمداران خیانتکار جریان اپورتونیستی چپ‌نما که با یک‌کودتای خائنانه و با غصب نام و آرم و تمامی امکانات سازمان، مدعی تغییر ایدئولوژی سازمان شده بودند، دست به‌ترور ناجوانمردانه مجیدشریف‌واقفی زدند. بدین‌ترتیب مجاهد قهرمان مجیدشریف‌واقفی، خون پاکش را فدیه ایستادگی برسر پیمان وآرمان و اصول سازمان دربرابر اپورتونیستهای چپ‌نما کرد.
مجاهدشهید مجیدشریف‌واقفی بعداز ضربه ‌شهریور سال50 و دستگیری بخش عمده اعضا و کادرهای سازمان در کنار مجاهدان کبیر احمد و رضا رضایی و فرمانده، کاظم ذوالانوار، نقش عمده‌یی در بازسازی تشکیلات سازمان ایفا نمود. پس‌از دستگیری فرمانده ذوالانوار، مجید در مهرماه‌51 به‌عضویت مرکزیت سازمان درآمد. او درجریان سلطه منحرفان چپ‌نما بر‌سازمان تلاش کرد تا با گردآوری عده‌یی از اعضای سازمان که بر اثر اقدامهای ضدانقلابی اپورتونیستها پراکنده شده بودند، دربرابر جریان اپورتونیستی و غصب مواضع و امکانات سازمان مقاومت کند. کاری که خشم چپ‌نمایان خائن را برانگیخت و موجب شد توطئه قتل او را طرحریزی کنند. خائنان چپ‌نما که تصور می‌کردند با نابودی فیزیکی مجید و یارانش می‌توانند رشد و بالندگی شجره طیبه ‌مجاهدین را متوقف کنند، در بعد‌از‌ظهرروز 16اردیبهشت در یکی از خیابانهای خلوت تهران، او را به‌شهادت رساندند و پس‌از انتقال پیکر بی‌جانش به‌بیابانهای حومه تهران، آن‌را به‌آتش کشیدند. اپورتونیستهای چپ‌نما، با ضربه ‌خیانت‌بار خود به‌بزرگترین سازمان انقلابی و جنبش انقلابی علیه رژیم‌شاه، بزرگترین خدمت را به‌ساواک نموده و موجب بروز زودرس و قدرت‌گیری جریان راست ارتجاعی به‌سردمداری خمینی وآخوندهای وابسته به‌او گردیدند. ضربه ‌جریان اپورتونیستی چپ‌نما بر پیکر سازمان در سال54، بسا عظیم و سهمگین بود و تمامیت سازمان را از جهات مختلف به‌زیرضرب برد.
این‌ضربه ‌به‌لحاظ ایدئولوژیک، سیاسی، تشکیلاتی، تاریخی و اجتماعی به‌هیچ‌وجه با ضربه ‌ساواک در سال50، که در آن‌بیش‌از 90درصد کل کادرهای سازمان و صددرصدمرکزیت سازمان دستگیر شدند، قابل‌مقایسه نبود و بسا سهمگین‌تر، سخت‌تر و تلخ‌تربود و آثار مهلک‌تر وتباه‌کننده‌تری داشت.
در یک‌کلام در سال50 سازمان از دشمن اصلیش یک‌ضربه ‌نظامی‌خورد ولی از لحاظ سیاسی، ایدئولوژیک ‌و حتی اجتماعی، سرفرازبود و ازقضا جهش و ارتقاء تصاعدیش از همان‌زمان آغاز شد و با اقبال عظیم سیاسی و اجتماعی مواجه شد. به‌دنبال ضربه ‌سال ۱۳۵۰، اخبار مقاومتهای مجاهدین در زندان و در زیر شکنجه و همچنین دفاعیات کوبنده و مؤثر آنها در دادگاهها، برای اولین‌بار در بین مردم، آن‌هم درشرایط اختناق و سکون و سکوت آن‌دوران منعکس می‌شد و به‌آنها روحیه و امید می‌داد. اما درنقطه مقابل آن، ضربه ‌اپورتونیستها یک‌ضربه ‌ایدئولوژیکی از درون بود. یک‌جریان خائنانه‌ که با کودتای اپورتونیستی بر سرنوشت سازمان مسلط شده بود و با غصب نام و آرم سازمان مدعی بود که سازمان، تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده است. سازمانی که ایدئولوژی مشخص اسلام انقلابی را با آرم و آیه و شعارهای خود متجلی می‌کرد و خون بنیانگذاران و اعضای مرکزیت ودیگر کادرهایش را در این‌راه و برای این‌آرمان نثار کرده بود.
ضربه ‌اپورتونیستی نه‌فقط تمامی دستاوردهای سازمان را تا آن‌تاریخ به‌باد می‌داد بلکه آثار منفی و مخرب آن، ‌سازمان را به‌زیرصفر پرتاب می‌کرد و تا آن‌جا که به‌شرایط مشخص آن‌دوران برمی‌گردد، ضربه ‌قابل‌جبرانی نبود. مجاهد قهرمان مجیدشریف‌واقفی در مقابل این‌کودتای اپورتونیستی مقاومت ‌کرد و بر اصول سازمان پافشاری ‌نمود. او خواستار آن‌بود که ارتباط فعالتر با زندان برقرار شود و مشکلات ومسائلی را که اپورتونیستها ابتدا به‌صورت ابهام و سؤال مطرح می‌کردند، به‌زندان انتقال داده و به‌اطلاع مسعود، یگانه بازمانده مرکزیت و رهبری سازمان برساند. اما اپورتونیستها که اهداف شومی را در سر می‌پروراندند اولین‌کارشان تصفیه مجید بود.
آنها تمام امکانات مادی و حتی سلاح او را گرفتند، این‌در شرایطی بود که او برای ساواک شناخته‌شده و جانش در خطر بود. درشرایطی که مجاهدشهید شریف‌واقفی برای بازسازی تشکیلات سازمان و برقراری ارتباط با کسانی که به‌اصول سازمان وفادار مانده بودند، تلاش می‌کرد و نیازمند مباحث و آموزشهای ایدئولوژیک ‌سازمان برمبنای منابع اصیل و تدوین شده سازمان بود، اپورتونیستها کلیه منابع سازمانی را ازبین برده و از دور خارج کرده بودند. آنها برای اعمال فشار بر مجاهدین و وادارکردن آنها به‌دست‌کشیدن از عقاید خود از هیچ رفتار سرکوبگرانه و ضدانسانی فروگذار نکردند. تمام امکانات را از آنها دریغ می‌کردند، آنها را ایزوله کرده و تحت‌فشار قرار می‌دادند، تصفیه می‌کردند و حتی امکانات مادی را در یک‌اقدام کاملاً غیرانسانی از آنها سلب می‌کردند. ایجاد جو سانسور و ازبین بردن کلیه اسناد و مدارک آموزشی سازمان، یکی دیگراز اقدامهای آنان برای دست‌یافتن به‌اهداف ضدانقلابیشان بود. اقداماتی که سرانجام به‌ترور ناجوانمردانه مجیدشریف‌واقفی منتهی شد، اما خائنان و منحرفان نمی‌توانستند بفهمند که «نور حقیقت» خاموشی‌ناپذیر است. چراکه در دل سیاهترین شبهای ارتجاع ودیکتاتوری و در بدترین شرایط زندانها و شکنجه‌گاههای ساواک شاه، مسعودرجوی باشایستگی و استواری تمام، توانست حیات و آینده مجاهدین و آرمان و سازمان پیشتاز رهاییبخش خلق را زنده و سرفراز و بالنده و توفنده به‌پیش ببرد.
در پرتو رهبری مسعود، خون پاک مجیدشریف‌واقفی و یارانش نیز همچون خونهای پاک همه مجاهدین شهید و به‌ویژه خون مطهر بنیانگذاران سازمان، جوشید و خروشید و شجره طیبه ‌مجاهدین را در توفان هجوم ایلغار خمینی، این‌مهیب‌ترین نیروی ضدانقلابی تاریخ معاصر، هر‌روز سرفرازتر و بالنده‌تر پیش برد و به‌رغم همه توطئه‌ها و سرکوبیها مجاهدین هر‌روز درمسیر آرمان و چشم‌انداز پرشور رهایی وتوحید، قله‌هایی بس رفیع و باشکوه را درنوردیدند وبا چنین پشتوانه تاریخی، ایدئولوژیکی و تشکیلاتی توانستند بزرگترین ابتلائات را به‌سلامت ازسربگذرانند و با پایداری پرشکوه خود از شرکثیر، خیر عظیم استخراج کنند وانسجام تشکیلاتی خود را در زیر بزرگترین تهاجم نظامی و سیاسی حفظ نمایند.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۱۶ اردیبهشت۱۲۹۰ – ۷ مه۱۹۱۱ شورش زنان اصفهان علیه فقر وکمیابی نان

در گذر تاریخ ...
۱۶ اردیبهشت۱۲۹۰ – ۷ مه۱۹۱۱
شورش زنان اصفهان علیه فقر وکمیابی نان


دراین روز، زنان در اصفهان به‌علت قحطی و فقر وکمیابی نان دست به‌تظاهرات گسترده‌یی علیه دولت زدند.
زنان تظاهرکننده به‌شهرداری حمله کرده و شهردار را که وابسته به‌دربار بود به‌قتل ‌رساندند. زنان سپس به‌مصادره‌‌‌‌‌‌‌ اموال ادارات دولتی پرداخته و محبوسین را از زندانها آزاد کردند.
به‌دستور حکمران اصفهان به‌روی آنان آتش گشوده شد. چندین تن از زنان زخمی شدند و سپس متفرق گردیدند.
حضور زنان در تظاهرات و مبارزه‌‌‌‌‌‌‌ اجتماعی از پیامدهای روشنی‌بخش انقلاب مشروطه بود.



با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

#ایران - در گذر تاریخ ... ۱۴ اردیبهشت‌ ۸۹۴ – ۴ مِه ۱۵۱۵ جزیره‌‌‌‌‌‌‌ هرمز به دست پرتغالیها تصرف شد

در گذر تاریخ ...
۱۴ اردیبهشت‌ ۸۹۴ – ۴ مِه ۱۵۱۵
جزیره‌‌‌‌‌‌‌ هرمز به دست پرتغالیها تصرف شد


نیروهای پرتغالی به‌فرماندهی آلبوکرک به ‌جزیره‌‌‌‌‌‌‌ هرمز با ۲۶ کشتی حمله برده و این جزیره را به‌تصرف خود درآوردند.
نیروهای پرتغالی با قساوت و بی‌رحمی تمام، مردم این جزیره را که از بخشهای بندرعباس بود، کشتار کردند و بیش از یکصدسال بر این جزیره‌‌‌‌‌‌‌ حکومت کردند.
در سال ۱۶۲۲ میلادی امامقلی‌خان پسر الله‌وردی‌خان که حاکم فارس بود در یک پیمان مشترک با انگلیسیها به‌نیروهای پرتغالی حمله بردند و جزیره هرمز را آزاد کردند. از پرتغالیها یک قلعه مستحکم در هرمز باقیمانده است.




با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

#ایران - در گذر تاریخ ... 12 اردیبهشت 1361 شهادت محمد ضابطی عضو مرکزیت به‌ همراه گروهی از دیگر مسئولان، کادرها و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران

در گذر تاریخ ...
12 اردیبهشت 1361
شهادت محمد ضابطی عضو مرکزیت به‌ همراه گروهی از دیگر مسئولان، کادرها و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران


روز دوازدهم اردیبهشت سال 1361 طی سلسله‌یی از درگیریها بین پاسداران سرکوبگر و شبکه ویژه اطلاعاتی رژیم خمینی با گروههایی از اعضا و کادرهای مسئول سازمان مجاهدین خلق ایران در تهران، محمد ضابطی عضو مرکزیت سازمان مجاهدین به‌همراه جمعی از کادرها، مسئولان و اعضای مجاهدین به‌شهادت رسیدند.
محمدضابطی و اغلب مسئولان مجاهدین که در این نبردها به‌شهادت رسیدند از زندانیان سیاسی زمان شاه بودند که برای آزادی مردم ایران، شکنجه‌های بسیار دیده بودند. آنان پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، فریب خمینی را نخوردند و به‌عهد خود بر آزادی مردم ایران وفادار ماندند.
در این‌روز، قهرمانان مجاهدخلق، نصرت رمضانی، سوسن میرزایی، فاطمه یوسفی، زکیه محدث، فرشته ازهدی، قاسم باقرزاده، حمید جلالزاده، احمد کلاهدوز، محمد توانائیان فرد، مهین خیابانی خواهر سردار خیابانی، تقی اوسطی، اقدس تقوی و امیرهوشنگ آق‌بابا پس از ساعتها رویارویی با دژخیمان جنایتکار دریک نبرد نا برابر به‌شهادت رسیدند.

گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و یارانش
روز 12اردیبهشت 61، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مرکز شهر را دربر می‌گرفت.
 از ساعت 2بعدازظهر با اولین‌شلیک، تهاجم هم‌زمان پاسداران به‌چندین‌پایگاه مجاهدین شروع شد. نبرد تا ساعتهایی پس‌از نیمه‌شب ادامه داشت و رشیدترین فرزندان ایران، با مقاومت دلیرانه خود درسی فراموشی‌ناپذیر به‌خمینی‌دجال و مزدوران آدمکش او دادند. دشمن از زمین و هوا با سلاحهای نیمه‌سنگین و حتی سلاح سنگین و شلیک‌با هلیکوپتر، پایگاهها را می‌کوبید. شهر درهاله‌یی از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بیش‌از 60زن و مرد مجاهدخلق، ایستاده بودند تا آنطور که شایسته مجاهدخلق است، رایت شرف یک‌خلق را تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون برافراشته نگاه دارند.
روز 12اردیبهشت، مجاهدان قهرمان با پایمردی و حماسه شورانگیز فرمانده والامقام محمد ضابطی و سایر همرزمان قهرمانش یک‌آزمایش بزرگ را باموفقیت پشت‌سر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و میهن جاودانه شدند.
مجاهد قهرمان محمد ضابطی، همواره نامش همراه با بزرگترین حرکتها‌ی مردمی علیه ارتجاع خمینی؛ از مبارزات سیاسی سالهای 60 و میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات 7اردیبهشت و خیزش عظیم سازمان‌یافته مردمی در30خرداد60 عجین شده است. او به‌مثابه‌ی یک‌ انقلابی تمام‌عیار و یک‌مجاهد فداکار، خطوط استراتژیک‌سازمان را دربرخورد با ارتجاع پیاده می‌کرد و با ابتکار و خلاقیت، دستاوردهای سیاسی ‌آن‌را‌ بیشتر و افزون‌تر می‌نمود. این‌خلاقیتها برای پیاده‌کردن خطوط سازمان از فردای 30خرداد60 اهمیت بیشتری یافت. محمد ضابطی در رأس بخش اجتماعی سازمان، توانست به‌سرعت روابط و مناسبات علنی را با مرحله و فضای جدید منطبق نماید و تشکیلات بسیار گسترده‌یی را وارد مناسبات مخفی، نظامی و تهاجمی‌کند.
درروزهای پرتلاطم مقاومت درسالهای 60 و 61، در شرایطی که دژخیمان و سردمداران خونخوار رژیم تلاش می‌کردند، با موج شقاوت‌بار اعدامها و شکنجه‌های قرون‌وسطایی، مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشکنند و با انواع تبلیغات رذیلانه و یا پخش ندامت برخی عناصر درهم‌شکسته و بخصوص برخی از مدعیان از تلویزیون، گرد یأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پایداری مجاهدان و شعله‌های مقاومت حماسی آنان در چندین‌نقطه تهران زبانه کشید، تهران گرمای ‌آن‌را‌حس کرد و مجاهدان پاکباز درپایان آن‌نبرد نابرابر، تنها پیکرهای سوخته و متلاشی‌شده و پایگاههای ویران‌شده خود را برای دشمن باقی گذاشتند. اگر‌چه خمینی و خیل رجالگان و دژخیمانش به‌صحنه‌گردانی لاجوردی، از شهادت تنی‌چند ‌از ارزنده‌ترین کادرهای سازمان، شادمانیها نمودند و اگر‌چه مردم ستمدیده ما، به‌خاطر ازدست‌دادن تعدادی از رشیـدترین فرزنـدان دلاور خـود گریستـند، اما در گرماگـرم یأس‌پراکنیهای تلویزیونی رژیم، مردم ایران، روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را به‌چشم دیدند و سرشار از افتخار و امید شدند.
چند‌روز بعد روز 19اردیبهشت، گروهی دیگر از کادرهای مجاهدین برسکوی قهرمانی صعود کردند و پرچمی را که از یاران خود در 12اردیبهشت گرفته بودند، دیگربار به‌اهتزاز درآوردند.
 خمینی در رسانه‌های ارتباطی خود «طبل شادیانه» می‌کوبید و برای هزارمین‌بار تکرار می‌کرد که «کار مجاهدین، این‌بار دیگر به‌پایان رسیده است». دژخیم با نشان‌دادن پیکرهای پاک مجاهدین در تلویزیون می‌خواست فضای رعب و تسلیم را دامن بزند. غافل ازاین‌که صحنه‌های رشادت و پاکبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ایران را رو‌در‌روی خمینی، قرین غرور و افتخار کرده است.
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان‌به‌دهان، سینه‌به‌سینه و کوچه‌به‌کوچه بین مردم ردوبدل می‌شد و آنها شوروشوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهد خود را در میان اندوه و تأثر خود ابراز می‌کردند.
درآخرین ساعتهای نبرد، مزدوران رژیم که انتظار چنین مقاومت جانانه‌یی را نداشتند، به‌ستوه آمده و در نهایت خشم و استیصال، با مسلسل و تیربار به‌سوی پایگاهها شلیک‌می‌کردند. عملیاتی که به‌زعم آنها و باآن‌همه پیش‌بینی و تدارکات قبلی می‌بایست درکوتاه‌مدت با «موفقیت» به‌پایان برسد، اینک ساعتهای متمادی به‌درازا کشیده و در تمام شهر توفان به‌پا کرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت به‌رژیم و ستایش و تحسین آنان را نسبت به‌فرزندان دلیر و پاکبازشان برانگیخته بود. سرانجام، مزدوران درمانده که گمان نمی‌کردند تسخیر پایگاههای مجاهدین چنین بهایی را بطلبد، با شلیک‌وحشیانه موشکهای آر.پی.جی و رگبار مسلسلهای سنگین توسط هلیکوپتر، «دژهای تسخیرناپذیر شرف» را به‌آتش کشیدند و به‌این‌ترتیب، نبرد را درآن‌نقطه به‌پایان بردند.
اگر‌چه جای سردارضابطی و یارانش خالی است، اما یادشان در قلب و ضمیر هزاران مجاهدخلق و رزمنده ‌ارتش آزادی در شهر شرف، اشرف و درهرکجای جهان و در قلوب مردم مجاهدپرور، جاودانه است.
کانون اصلی مقاومت
اوج درگیریهای روز 12اردیبهشت و کانون اصلی مقاومت در پایگاه فرمانده ضابطی (واقع در کامرانیه) بود. در آن‌پایگاه، مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شیرزن جنگاوری که به‌گواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت‌انگیزی ازاین‌سو به‌آن‌سو می‌دوید، عملیات دفاع را فرماندهی می‌کرد و برای شکستن حلقه محاصره و دورکردن کادرهای مستقر درپایگاه از آن‌معرکه راه باز می‌کرد.
درآن‌پایگاه همچنین مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه (تاجی) مهدوی‌کرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آق‌بابا نیز دلیرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه می‌آفریدند. آنان چنان صحنه‌های پرشوری از مقاومت و دلاوری را در مقابل چشمان شگفت‌زده مردم آفریدند که هرگز از خاطره‌ها نخواهد رفت.
گزارش یک‌شاهد از صحنه
این‌گزارش توسط یکی از زنان مجاهدخلق که درمیان جمعیت محل، شاهد صحنه‌هایی از حماسه 12اردیبهشت بوده به‌ثبت رسیده است:
 «از صبح، پشت ”صامت“ (بی‌سیم مزدوران دادستانی و کمیته‌چیهای جنایتکار) بودم. ساعت یازده بود که پیامی در ”صامت“ شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌یک‌با ”دادستانی اوین“ تماس می‌گرفت و راجع به‌ ”مورد“ ی با او حرف می‌زد. بعداز آن‌هم به‌ستادهای ”منطقه‌یک“ پیام داده شدکه «برادران، امروز برنامه داریم، ‌آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هرچه سریعتر به‌ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌خنده بلند شد: ”قربون امام“ ! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هرچه سریعتر به‌او می‌رسید! آن‌هم خون پاکترین و رشیدترین فرزندان این‌میهن.
در آن‌روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت بااین‌که رو به‌تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌از شنیدن پیامها فکر کردم شاید ”مورد“ مربوط به‌پایگاه ما باشد؛ بنابراین‌سریع آماده شدیم تا به‌موقع، عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌گشت در اطراف پایگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و ”صامت“ را روشن کردم. ساعت یک‌بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. ازاین‌به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌موقع ”حسن“ از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند‌واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌گذاشته‌اند. بعداز تقسیم مسئولیتها قرار شد برادر دوازده‌ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. درهمین‌حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سکوت منطقه را درهم‌شکست. با این‌صدا همه ‌مردم سراسیمه بیرون‌آمدند. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌کوچه ‌محل حادثه نزدیک‌می‌شدند که یک‌بیوک آبی‌رنگ با 4سرنشین مسلح به‌ژ3 که ظاهراً هماهنگ‌کننده ‌واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌خانه‌هایشان برگردند».
درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سروکله‌ آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دو‌کوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راهها و تمام پشت‌بامها را قرق کرده بودند و اجازه ‌هیچ ترددی حتی به‌اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: ”اول صدای شلیک‌کلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند“. من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور ازاین‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.
چند‌تا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت:‌ «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر هفت‌ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌وانت سربسته ‌کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـ‌پایگاه‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌پایگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل پایگاه ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد.
ساعت نه‌وسی‌دقیقه‌شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت11 درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌جوانها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌خاک‌وخون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌خونهای به‌ناحق‌ریخته‌شده را بگیرد».
در خیابان ستارخان
در خیابان ستارخان نیز هم‌زمان با درگیری پایگاه کامرانیه، مجاهدین قهرمان حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان و تعداد دیگری از مجاهدین در‌برابر پاسداران خمینی به‌مقابله برخاسته بودند. شکوه صحنه‌های نبرد در خیابان ستارخان، تمامی مردم را در شگفتی از دلاوریهای مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فرو‌برده بود.
شکوه مقاومت مجاهدین قهرمانی که با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را می‌گذراندند، شکوه نبرد مادری 60ساله که در کنار فرزندانش، می‌رزمید و وفاداری عنصر مجاهد را به‌خلق و انقلاب به‌اثبات می‌رساند، شکوه خونهایی که بر خاک می‌ریخت تا شرف یک‌خلق بر‌خاک نریزد و شکوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین دربرابر ارتجاع ضدبشری خمینی که دجالانه برآن، ‌نام اسلام گذاشته بود.
نبرد یک‌شیرزن تنها
در نارمک (شرق تهران)، درهمان‌روز یک‌پایگاه دیگر مجاهدین مورد حمله قرار گرفت. در این‌پایگاه، تنها یک‌شیرزن مجاهدخلق، خدیجه مسیح، حضور داشت که یک‌تنه به‌حملات گرگهای هار خمینی که از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ می‌گفت.
این‌مجاهد قهرمان، آن‌چنان دلیر و بی‌باک جنگید و به‌دفاع دربرابر حملات پاسداران برخاست که پاسداران فکر می‌کردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروکار دارند. بدین‌ترتیب، دشمن هر‌لحظه نیروهای تازه‌تری را برای حمله و هجوم بسیج می‌کرد. اما هنگامی‌که در پایان نبرد تنها یک‌جسم بی‌جان یعنی پیکر سوراخ‌سوراخ یک‌زن را از پایگاه خارج کردند؛ حقیقت روشن شد و جلادان خمینی، زبونانه سعی کردند هرچه زودتر پیکر بی‌جان شهید قهرمان خدیجه مصباح را از‌برابر چشمان حیرت‌زده‌ مردم دور کنند تا شاید بر‌رسواییها و ددمنشیهای خود پرده بیفکنند.
آخرین تلفن به‌خانواده
مجاهدخلق مهین خیابانی، خواهر سردار‌شهید خلق «موسی» نیز در زمره‌شهیدان 12اردیبهشت بود. در یکی دیگر از پایگـاهها، مجاهدان قهرمان مهین خیابانی و تقی اوسطی تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مجاهدشهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش به‌خانه ‌یکی از نزدیکانش تلفن زد و جریان حمله‌پاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح کرد. این‌دو‌مجاهد دلیر پس‌از ساعتها مقاومت، در شعله‌های آتشی که از انفجار موشکهای آر.پی.جی برخاسته بود، پروانه‌وار سوختند و به‌شهادت رسیدند، به‌طوری‌که مزدوران رژیم تا هفته‌ها بعد نتوانسته بودند هویت این‌دو قهرمان مجاهد را شناسایی کنند.
کانون دیگر مقاومت، در 21متری جی، کوچه ‌رازیانه بود که هم‌زمان با دیگر کانونها مقاومت می‌کرد. در این‌پایگاه، مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق به‌همراه یک‌ یا دو مجاهد دیگر به‌فرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در زیر رگبار گلوله‌های پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام هنگامی‌که پاسداران به‌حریم پایگاه ویران‌شده‌ مجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیکر بی‌جان به‌دست نیاوردند.




با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید