خطاب به جوانان قیام کننده
اینجا ایران است. شیر از بند جهالت رسته.
برای پسر مبارزم. امیر ارشد تاجمیر
با کشتن فرزندم. مرا کشتید
با کشتن فرزندانمان. ما را کشتید
دیگر بس است. امروز. روز ماست
روز مادران دل از دست داده
روز مادران به غمباد و ناله نشسته
چشمهایتان را باز کنید. امیر ارشد. مصطفی. ریحانه؛ ندا. سهراب. بهنود. افشین. شهرام
معلم زحمتکش روستایی فرزاد کمانگر را ببینید. آنها امروز در خیابانهایند
میان مردم. با هموطنانشان
چشمهایتان را باز کنید. آنها میخندند به شما میخندند به تلاش ناکامتان برای کشتن و ماندن بر اریکهی قدرت پوشالی.
آرشم. آتنایم. نرگسم. گلرخم. زینبم. امیرم و سعیدم (باز هم بگویم) ؟ آنها دیگر در بند شمایان نیستند. خواهران و برادرانشان. دستها را به هم زنجیر کردهاند و نجاتشان میدهند.
ما خوشحالیم. میرقصیم. دست میزنیم. آواز میخوانیم. (آنهم با صدای بلند)
شما هم بشنوید و این روزهای آخر را به درد بنشینید
فرزندانتان را فراری میدهید. اما خدا شاهد و عادل است آنها به بند خواهند رفت. همانند شما و فرزندان وطن به آزادی و عدالت میرسند مانند ما مادرانشان.
با کدام دستتان میکشتید و میکشید؟ بریده باد
روز آزادی. من دیگر مشکی نمیپوشم. اما موهایم همانگونه سپید است مثل برفی که نمیبارد. (امیر ارشدم عاشق موهای سپید من است).
سیاه دیگر رنگ عشق نیست؛ سپید رنگ عشق است
سیاه مثل روزگارتان؛ سپید مثل روزگارمان.
جوانمرد ایراندوست میآید
زیر پایش گل میریزیم. هلهله میکنیم. و سرود ای ایران میخوانیم.
بروید. خودتان آرام و بیصدا بروید. اینجا ایران است. شما ایرانی نیستید.
می شنوید؟ این صدای من است که آزادی ایران و ایرانی را از میکرفون رادیوی ملی ایران فریاد میکشد
اینجا ایران است. صدای راستین ملت آزادهی ایران
اینجا ایران است. شیر از بند جهالت رسته.
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر