16 شهریور 1347
صمد بهرنگی، به دریا پیوست!
صمد بهرنگی آموزگار و نویسنده انقلابی بهشهادت رسید
روز ۱۶شهریور ۱۳۴۷صمد بهرنگی داستاننویس کودکان، معلم دلسوز و راهنمای مهربان روستاییان آذربایجان که تحت تعقیب و هدف توطئههای ساواک شاه بود، بهطرز مشکوکی بهشهادت رسید.
صمد بهرنگی دوم تیرماه ۱۳۱۸در آذربایجان در یکی از محلات فقیرنشین در محله چرنداب در جنوب بافت قدیمی تبریز، در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدر او عزت و مادرش سارا نام داشت. فشار زندگی پدرش را وادار ساخت برای پیدا کردن کار همراه با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند، عازم قفقاز شود، اما هرگز بازنگشت.
صمد بهرنگی پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت و در خرداد ۱۳۳۶از آنجا فارغالتحصیل شد. او پس از فراغت از تحصیل در دانشسرا گفته بود: «از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده و همهاش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم».
صمد بهرنگی از مهر همان سال و در حالیکه تنها 18سال داشت، آموزگار شد. او در آذرشهر، ممقان، قاضی جهان، گوگان، و آخی جهان در استان آذربایجان شرقی-که آن زمان روستا بودند- تدریس کرد.
در سال ۱۳۴۱صمد بهرنگی به جرم بیان سخنان سیاسی در میان سایر معلمان، اخراج و به دبستان انتقال یافت. یک سال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با پاپوش رئیس وقت فرهنگ آذربایجان کار صمد بهرنگی به دادگاه کشیده شد. سال ۱۳۴۳همراه بود با تحت تعقیب قرار گرفتن صمد بهرنگی توسط ساواک شاه، بهخاطر چاپ کتاب «پارهپاره» و صدور کیفرخواست از سوی دادستانی عادی ۱۰۵ارتش یکم تبریز. پس از آن نیز صدور حکم تعلیق از خدمت به مدت ۶ماه. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد بهرنگی به کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه ۴۰مصادف بود با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان بهرنگی توسط ساواک شاه و شرکت او در اعتصابات دانشجویی.
در سال ۱۳۳۹بهرنگی در بیست و یک سالگی نوزده سالگی اولین داستان منتشر شدهاش به نام «عادت» را نوشت. یک سال بعد داستان «تلخون» را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود، با نام مستعار «ص. قارانقوش» در کتاب هفته منتشر کرد.
عمر مؤثر آثار و افکار صمد بهرنگی بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. کتاب «ماهیسیاه کوچولو» بیش از هر کتاب صمد بهرنگی شهرت پیدا کرد.
ماهی سیاه کوچولو، شاهکار صمد بهرنگیست. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶نوشت. قصه ماهی سیاه کوچولو در مورد ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا خطر میکند و سفری دور و دراز را با تجربههای متفاوت برای رسیدن به دریا، آغاز میکند. ماهی سیاه کوچولو در راه رسیدن به هدف خود با شجاعت و فداکاری، ارزش فدا برای هدفی والا را، نمادینه میکند.
داستان ماهی سیاه کوچولو در ایران بهعنوان داستانی علیه حاکمیت معرفی شد. بسیاری ماهی سیاه کوچولو را نماد نسل جوان انقلابی و روشنفکر زمان خود میدانستند. زبان نمادین قصه الهامبخش بسیاری از نویسندگان و شاعران مختلف در ایران شد و اشعار و متون بسیاری در وصفش سروده شد. صمد بهرنگی علاوهبر «ماهیسیاه کوچولو» داستانهای ارزنده دیگری همچون اولدوز و کلاغها، کوراوغلو، پسرک لبوفروش و... را نوشت که در روشنگری نوجوانان و جوانان علیه فقر و ستم در رژیم شاه، نقش مؤثری داشت.
صمد بهرنگی در شیوه آموزشی و مضمون قصههای خود تلاش میکرد روح اعتراض به دیکتاتوری حاکم بر ایران را در کودکان و دانشآموزانش پرورش دهد. کودکان را بهویژه تشویق به مطالعه میکرد و هرچه از جذابیت و روشهای دوست داشتنی برای کودکان میدانست، در آموزش آنها بکار میگرفت. صمد بهرنگی به ویژه کودکان را تشویق به مطالعه کتاب میکرد و به آنها میگفت کتاب، میتواند یار همیشگی آنها در زندگی باشد. به این وسیله، صمد بهرنگی کودکان را به دنیای آگاهی و آزادیخواهی پرواز میداد.
صمد بهرنگی به همان کودکان درس میداد که زندگی آنها تکرار زندگی معلم خودشان بود. آنان- معلم و کودکان دانشآموز- زندگی سختی را تجربه کرده و میکردند. زندگی آن کودکان مملو از فقر و فاقه بود. برای همین صمد بهرنگی شاگردانش را مثل خود میدانست و از روش برخورد صحیح با آنها آگاه بود.
در این دوران بود که ساواک شاه به برخی از فعالیتهای صمد بهرنگی حساس شد. از این پس تهدیدها آغاز شد و بهرنگی چندین بار در مورد توبیخ و تبعید قرار گرفت. با این همه، او به اینگونه اقدامات ساواک شاه اعتنایی نمیکرد و در روحیه سرکش او خللی ایجاد نمیشد.
سرانجام صمد بهرنگی در 16شهریور ۱۳۴۷در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک به طرز مشکوکی جان سپرد. جسدش را چند روز بعد در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند. جنازه او در گورستان امامیه تبریز دفن شدهاست. ده روز قبل از غرق شدن بهرنگی، تعدادی از مأموران ساواک شاه به خانه محل سکونت وی هجوم برده و وی را تهدید نموده بودند. حدود یکماه قبل از این حادثه بود که کتاب ماهی سیاه کوچولو بهرنگی چاپ و مورد اقبال مردم ایران واقع شده بود.
صمد بهرنگی در شاهکار خود گفته بود:
«... مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبهرو شدم - که میشوم - مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد...»
ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر