از قدیم گفتهاند و نوشتهاند که ایرانیان همیشه در یک اتحاد و همبستگیِ پنهانیِ سیاسی و فرهنگی، با دشمنان ایران و مردمشان در مبارزه هستند. راست گفته و نوشتهاند. این اتحاد پنهانی را در دو واقعهی بزرگ هجوم به ایران در قرن اول و هفتم هجری دیدیم و داستانهایش هم در اسناد تاریخی بهجای مانده است. واقعاً هم در هر دو واقعه، ایرانیان با اتحاد پنهانیشان، دمار از مهاجمان و اشغالگران درآوردند. یکی از افتخارات این اتحاد، نگهداشت زبان زیبای فارسیمان است که حقیقتاً نماد هویت ملی میباشد. حالا این اتحاد در آخر قرن چهاردهم دارد بلوغ تکاملیافتهاش را بارز میکند. اما اینبار نه بر سر زبان، که بر سر زنان.
دیگ جوش تحولات ایران
حرف از بلوغ یک شرایط در امر «زن» و موضوع «برابری» در ایران کنونی میباشد که استخوانی در گلوی تفکر و نظام آخوندیسم است. این «ایسم» را هم به عمد میآوریم که دچار بیماری خوب و بد، اصولگرا و اصلاحچی و مدرهنما و این قلمبهبازیها نشویم و به کجراهه نرویم. از اینها که خودمان را خلاص کنیم، واقعبینتر و حواس جمعتر میمانیم.
دیگ جوش تحولات ایران غلغل میکند. گاهی اوقات با خبرها که راه میافتی، صدای این غلغل را میشنوی و بوی بلوغ و گذار از نقطهی جوش، به مشامت میخورد. یکی از اینها که این روزها بدجوری گلوی نظام را گرفته، داستان کیفیت دادن به آموزش در دنیا است. در این کیفیت، روی برابری آموزش برای زنان و مردان در همةی زمینهها تأکید شده است. این منشور یا سند را در سازمان ملل تصویب کردهاند. اصل خبر این است:
“این سند ـ 2030 یونسکو، شاخهی فرهنگی سازمان ملل ـ در اجلاس عالی سران کشورها در مللمتحد در سپتامبر 2015 در نیویورک به تصویب رسید. رهبران کشورها متعهد شدند از اول ژانویه 2016، جهت «تضمین آموزش با کیفیت، برابر و فراگیر و ترویج فرصتهای یادگیری مادامالعمر برای همه و بهکارگیری تمامی ابزارها برای تحقق این هدف» برنامهریزی لازم را انجام دهند“.
حالا عجله، هراس و دستپاچگی خامنهای را هم بخوانیم، بعد ادامه دهیم:
«اینها چیزهایی نیست که جمهوری اسلامی بتواند شانهاش را زیر بار اینها بدهد و تسلیم اینها بشود...اینجا جمهوری اسلامی است». (17اردیبهشت 96)
مهلکههای برابری آدم و حوا
برگردیم به محتوای سندی که خامنهای و نحلهی آخوندیسم واقعاً نمیتوانند «شانه را زیر بار اینها بدهند».
دقت در کلمهها و جملهها، معنای یک تحول ـ لااقل در بیان و ترویج برابری ـ را در سراسر جهان میرساند. ترویج «برابریِ آموزش و یادگیری مادامالعمر». دقت کنیم: «برابری» ؛ آن هم آموزشی و نه طبقاتی. برابری، یعنی مهلکهی نظام فکری، عملی و حکومتی آخوندیسم. حالا فحوا و محتوا و اصل حرف با دنیا ـ یکیش هم ایران ـ چیست که جیغ خامنهای و بازوهای فکری و نحلهی آخوندیسم را به آسمان برده است؟ چی شده که بر سر «برابری آموزشی»، دارند همدیگر را میدرند و خط و نشان میکشند؟
اول این چند حرف مهم را در این مصوبهی مللمتحد ببینیم:
حرف اول: مشکل آموزش، جهانی است. ما دچار فقر آموزش و نابرابری آن در دنیا هستیم.
حرف دوم: آنچه هم که هست، کیفیت ندارد.
حرف سوم: برای عدهیی هست، برای بسیاری نیست.
حرف چهارم: فرصت، زمان و موقعیت آموزش باید همگانی و مادامالعمر شود.
از حرف اول که مال همة دنیا است، بگذریم، سه حرف بعدی، آدرس جهان سوم و دیکتاتوریهای مذهبی و فاشیستی را میدهد. حرف چهارم که اصلاً آینهی روبهروی خامنهای و نحله نگرش آخوندیسم است: «همگانی و مادامالعمر»! یعنی دختر و پسر و زن و مرد که نداریم، تضمین تأمین آموزش باید تا آخر عمر هر شهروند باشد.
از اینجا به بعد است که خود مطلب، ما را برمیگرداند به آن تعجب در عنوان نوشته که: امان از داستان برابریِ آدم و حوا!
خواهر منشور حقوقبشر
خامنهای یا باید نظامش را از سازمان ملل درآورد، یا باید خودش را مخاطب این سند جهانی بداند؛ وگرنه این یکی هم میشود خواهر منشور حقوقبشر. همان سند و منشوری که در نظام خمینی و وارثانش، هم کاغذش، هم آدمش جر و واجر و مثله و لمیکن شده است. روزنامه کیهان خامنهای که همیشه تلاش میکند بهجای مشام خامنهای، همهچیز را بو بکشد، این یکی را هم بو برده و اعتراف میکند: «همکاری نظام با یونسکو، زمینهساز فشارهای بینالمللی و تصویب قطعنامههای سازمان ملل علیه ما میشود». (کیهان، 18اردیبهشت 96)
راستی که وقتی حق اولیهی انسانی بهرسمیت شناخته نمیشود و تفکرِ انسانستیز، کشش فهم و مرتبت و شأن آدمی را ندارد، چه دردسرهایی گلهگله پیش پای صاحب تفکر ارتجاعی میرویند و چه هزینههایی را از جیب یک ملت و کون و مکان مملکتی چوب حراج میزنند!
بلوغ یک مبارزه را باور کنیم
به یاد بیاوریم دختران و زنان ایرانزمین از 38سال پیش تا حالا چه کشیدهاند. و مهمتر، باورکنیم و ببینیم چه مبارزهیی را پیش بردند که الآن تیری در گلوی خامنهای و بازوهای نحله فکری آخوندیسم شدهاند. خوب است این مختصر واکنشها را که چند نشانه و رنگ گویا از طرح و تابلوی یک تفکر پوسیده است، بخوانیم. این اعترافها ـ بهخصوص پس از 38سال سرکوب بیتوقف دختران و زنان ایرانزمین ـ حرف از بلوغ یک مبارزه میزنند. در این اعترافها، زن و مرد صاحب این تفکر با هم فرقی ندارند:
ـ کبرا خزعلی، پیرو اصوگرایان: «یکی از بزرگترین خطاهای تفکر غربی در مورد مسألهی زن، همین عنوان برابری جنسیتی است». (خبرگزاری فارس، 12بهمن 95)
ـ فاطمه آلیا، پیرو اصولگرایان: «اجرای سند 2030 برای کشورمان نتایج خطرناکی را در پی دارد». (20اردیبهشت 96)
ـ محمد اسحاقی، معاون شورای عالی انقلاب فرهنگی: «این سند، برابری جنسیتی را تشویق میکند. ما برابری جنسیتی را قبول نداریم».
ـ رزنامه رسالت، ارگان مؤتلفه: «2030 یا برنامه نفوذ در آموزش و پرورش؟». (19اردیبهشت 96)
ـ آخوند نکونام، نماینده خامنهای در شهر کرد: «امروز با اسلام زدایی از داخل و خارج از کشور مواجه هستیم. سند 2030 یکی از سندهای بهمعنی واقعی، دینزدا و بسیار خطرناک است». (20اردیبهشت 96)
و این آخری هم پیام برابری در آموزش را تا سراپردهی سیاسی و نظامی رژیم دریافته است:
ـ خبرگزاری سپاه پاسداران (فارس): «غرب بهدنبال زدودن همةی آموزشها، نمودها و زمینههای تقابل با استعمار و حتی دفاع نظامی است؛ از اینرو با نفی خشونت، بهدنبال کنار گذاشتن آموزهی جهاد در اسلام، آموزشهای نظامی و حذف بسیج دانشآموزی و دانشجویی است».
ـ آخوند نوری همدانی ـ از اقطاب حوزویِ ایدئولوژی آخوندیسم که در عمرش یک پرتو خورشید آزادی و برابریِ انسانی به او نخورده و از این نظر، پاک و خشک است ـ : «حوزهی علمیه نباید در برابر سند 2030 سکوت کند. در سرفصلهای این سند ذکر شده جهاد و امر به معروف و نهی از منکر نباید باشد و مردم آزاد باشند... این سند با فرهنگ، مذهب، دین و قرآن منافات دارد».
امان از کابوس بیپایان برابری
واقعاً که خمینی و وارثانش از دست این برابری آدم و حوا، چه داستانها و گرفتاریهایی دارند!
همةی اینها به بلوغ رسیدن مبارزهی زنان و جنبش برابری در برابر ایلغار آخوندیسم است. استخوانی در گلومانده است که گریزیاش نیست. هیچ امری در برابر آخوندها مثل امر «برابری زن و مرد»، ویرانکننده و «ساختارشکنانه» نبوده و نیست. پس این «برابری» ضرورت انسانی، ملی و میهنیِ مردم و کشور ما است.
چه ستمها و جنایتها با نام خدا و اسلام و شریعت روا داشتند تا هویت زنان را بهرسمیت نشناسند، اما امان از مبارزه و اتحاد پنهان و آشکار و نیروی لایزال زنان که نشکست و تا رهبریِ جنبش سراسری هم رفت.
همه عمر، زندگی را پشت و رو دیدن
حالا تمامیت نظام آخوندیسم در محاصرةی برابریطلبی گرفتار آمده است. وصف این گرفتاری و رابطهی واقعی مردم ایران با حاکمیت خمینی و وارثانش را خوب است از توصیف رابطهی متقابل مردم و دیکتاتورها بخوانیم: «... دریافته بود که در دوستداشتن، عاجز و درمانده است... کوشیده بود تا آن سرنوشت ننگآور را با آن رذیلتی که نامش قدرت است، جبران کند... در طول سالهای بیشمار، دریافته بود که دروغ از شک راحتتر، از عشق سودمندتر و از حقیقت دیرپاتر است... محکوم بود که زندگی را در چهرهیی بشناسد که غیرواقعی بود... هرگز پی نبرد که زندگیِ قابل زندگی، همانی است که از طرف دیگرش دیده میشده، نه از طرفی که ژنرال (آخوند) میدید... دیکتاتوری مسخره که هیچ وقت ندانست پشت و روی این زندگی کدام است...» (از رمان «پاییز پدرسالار» صص 371 و 372، نوشتهی گابریل گارسیا مارکز)
22 اردیبهشت 96
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر