«دهان بگشای ای توفان!
مرا هوشیار کن از سکّهمرگ زندگیسوز شب شیخان!
مرا آگاه کن
مرا بیدارکن
مزمورهای خفته در ایران... !
شبان زندهگوریهای ایران را
تپشهای دلت را بازگو ای گور!
دهان بگشای ای سنگ اوین!
دهلیز زندان!
ای زهار پوستین پوشیدهی راز!
دهان بگشای ای چاه جنایت...»
اینها نداییاند که از باد و باران و آفتاب زمانهها گزند ندیدهاند. حقیقتهای بزرگ تاریخ یک ملت، هرگز خاموشی نمیپذیرند. و از آن زمرهاند یادگاران خون سروهای دهه 60. خونی بیدار و حیاتی مرگناپذیر.
«دهه 60» کابوس همیشه بیدار حکومت خمینی و مردهریگ کنونیاش بوده است. بسیار تلاش کردند وقایع پشت پرده و واقعیتهای زندان و میزان جنایات حکومت، از همهکس پنهان بماند؛ حتی از مقامات و نمایندگان و ریزهخواران حاکمیت. وقتی مطهری نایبرئیس مجلس آخوندی پس از افشای نوار آقای منتظری، خواستار روشنگری پیرامون قتلعام تابستان 67 میشود، باید یقین کرد حجم جنایت در دهه 60 در درون حاکمیت نیز مکتوم و مخفی مانده و مهر ستارهدار محرمانه خورده است.
حالا دور گردون را بنگر که خون بیدار و حیات مرگناپذیر شهیدان دهه 60 با این حکومت چهها کرده است که خامنهای را پس از 30سال سکوت و بایکوت اظهارنظر پیرامون آن، وادار به اعتراف ـ البته وارونه ـ میکند: «حواستان جمع باشد... درباره دهه 60، جای شهید و جلاد را عوض نکنید».
حرفهای خامنهای را نباید اظهارات معمول و نصایح مرسوم به ملازمان و چاکران ولایت تلقی کرد. چیزی اتفاق افتاده و طنین موجی محکم و پرمهابت به کشتی ولایت رسیده است. واژههای «شهید» و «جلاد» از نشانههای مهم این طنین است که میتوان پشت پرده وارونهگویی خامنهای را در چند محور باز کرد:
1. اعتراف خامنهای، یک گوشزد و نصیحت به دستآموزان حکومتی نیست. بازتاب آثار فراخوان دادخواهی قتلعام شدگان 67 بر انتخابات اخیر و حاصل آن است که شکست فجیع خامنهای بود. بازتاب این تعادلقوا به درون رژیم نیز ریخته و بوی دود آن به مشام خامنهای رسیده است.
2. تعادل قوای بین مجاهدین و رژیم آخوندی وارد مرحله جدیدی شده است. این تعادلقوا از یک سال پیش به این سو کیفیت تازهیی یافته است. بایکوت خبری، تصویری، مطبوعاتی و رسانهیی از سال 61 علیه مجاهدین بهطور مطلق از دبستان تا دانشگاه، از روزنامه تا سالنامه، از خانه تا خیابان و شهر و روستا، از اداره تا کارخانه و مزرعه، از کتاب تا موسیقی و تا سینما اعمال میشد؛ اما شکست این بایکوت در چند سال گذشته با چاپ کتاب و ساختن فیلم شروع شد و در چند ماه گذشته از جانب حاکمیت بارها و با صراحت، تهدید مجاهدین را اعتراف میکنند.
یادآوری اینکه در مرداد سال 61 رفسنجانی در نماز جمعه از رادیو، تلویزیون، مطبوعات، مقامات و همه دستاندرکاران رژیم خواست که هیچ چیزی له و علیه مجاهدین ننویسند و نگویند تا آنها از حافظة جامعه پاک شوند و فراموش شوند. (نقل به مضمون) این بایکوت سراسری علیه مجاهدین قریب 35سال با جدیت تمام اعمال شد تا بین آنان و نسلهای جدید فاصله و جدایی افتد. حالا باید فکر کرد چه اتفاقی افتاده که ولیفقیه نظام را به گفتار پیرامون دهه 60 ـ اسم مستعار کشتار و شکنجه علیه مجاهدین و دیگر مبارزین قربانی شده ـ واداشته است. چقدر باید سمبة فشار و نفرت و نفرین و لعنت عمومی مردم ایران علیه خمینی و رژیمش و مردهریگانش پر زور و آثار آن به درون رژیم ریخته باشد که خامنهای را به زبان گشودن وادارد.
واقعیت این است که فراخوان دادخواهی خون شهیدان به هزارتوها و پستوهای رژیم هم رفته است و درون آن غوغایی است.
3. اعتراف خامنهای اما فراتر از تعادل قوای بین مجاهدین و رژیم است. این هم نتیجه فراخوان دادخواهی مقاومت ایران است که آثار جنایات ولایتفقیه در دهه 60 را تا روستاهای ایران هم برده است. اعتراف ناگزیر خامنهای، بازتاب تعادل قوای مردم ایران با او میباشد.
4. خامنهای میخواست با کاندید کردن رئیسی و بیرون آوردن او از صندوق نمایش انتخاباتی، امضای تأییدآمیز مردم را برای جنایات دهه 60 و پس از آن را بگیرد. اما با فراخوان به موقع دادخواهی و هجرت بزرگ مجاهدین و نیز وصل شدن مجدد مجاهدین به جامعه خودشان، تمام مهندسی و سور و سات خامنهای بههم خورد. و این، همان طنینی شد که به عمق جامعه رفت و بازتاب آن توفانی شده است که بر خیمه ولایت افتاده است.
5. اکنون شهیدان ندا دادهاند که «مینخسبد خون من». اکنون سرداران آزادی، هزار هزار از میدانهای تیرباران، از تیرک و سالنهای اعدام، از بالای جرثقیلهای «دار» و از دشت خاوران و فلات ایرانزمین آمدهاند. اکنون نبرد شهیدان با جلادان است. همان نبردی که هیچ دیکتاتوری به روز هماوردیاش فکر نکرده و نمیکند. همان نبردی که یزید به آن فکر نکرد، قاتل اسپارتاکوس به آن فکر نکرد، بر آتش افکنان سیاوش و جوردانو برونو به آن فکر نکردند، هفتتیر کشان به ستارخان به آن فکر نکردند، دژخیمان قاتل فرخی یزدی و حسین فاطمی به آن فکر نکردند، قاتلان ارنستو چهگوارا به آن فکر نکردند، قاتلان ابو جهاد و ابوایاذ به آن فکر نکردند، قاتلان محمد حنیفنژاد و مسعود احمدزاده به آن فکر نکردند، پاسداران دژخیم و قاتلان موسی خیابانی و اشرف رجوی به آن فکر نکردند و همان هماوردییی که خمینی ابلیس و سلسله ابلیسان وارث جنایاتش و خامنهای به آن فکر نکردند. همان نبرد بازآمدهیی که خامنهای در به قتل رساندن زنجیرهیی نویسندگان و روشنفکران و هنرمندان ایران به آن فکر نکرد. در این نبرد 54 شهید مبارزة مسالمتآمیز و قانونی مجاهدین ـ قبل از 30خرداد ـ نیز هستند که خامنهای دجالگرانه از سر آن میگذرد.
آری، اکنون نبرد شهیدان با جلادان است که چکاچک آن به گوش خامنهای رسیده است و از روی عقدهگشایی، نعل وارونه میزند. لیک بسیار دیر شده است.
اکنون شهیدانند که از خانه، از بام، از گلو و از نای خلقشان ندا سر میدهند تا جلادان حساب پس بدهند. همان پاسداران و چماقداران و کمیتهچیهایی که در شبهای سال 60 و 61 و 67هزار هزار انسان آزاده و آگاه و شیفته آزادی و فرزانگان ایرانزمین را بدون حق قانونی دفاع و داشتن وکیل، به رگبار و به طناب دار میبستند. اکنون شهیداناند که از زندانها و سراسر ایران برخاستهاند و با حافظة تاریخی ملتشان به نبرد با جلادان حاکمیت ولایتفقیه آمدهاند. خامنهای در آینه ضمیر و حافظة مردم ایران، آثار جنایات خمینی و خودش را میبیند که اینگونه نعل وارونه میزند. لیک، بسیار دیر شده است...
«تو را تطاول بهار چه سود؟
کاین سرو را
فصل بیبرگی نیست
که عاشقان
دیریست از خاک و از سنگ بر شدند
که میهنی
دیریست از تو گذشتهست
زان پیش تا رجم حیات و اعدام زندگی را
از فلک بـر شدی»
17خرداد 96
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر