سگ باوفاترین حیوان در میان جانواران است. از طرفی یک ضربالمثل قدیمی هم هست که میگوید «سگ، صاحبش را نمیشناسد». حالا در نظر بگیرید این حیوان باوفا که اینقدر به صاحب و ارباب خود وفادار است، روزی صاحبش را نشناسد؛ آنوقت چهها که نمیشود. اتفاقاً یک پرده از نمایش انتخابات ریاستجمهوری آخوندی مصداق همین ضربالمثل است.
همه به یاد داریم که این خود ولیفقیه ارتجاع، علی خامنهای، بود که گماشتة خود، پاسدار احمدینژاد، را تعداد دوبار به مدت 8سال در ریاستجمهوری نظام پوسیدهاش مهندسی کرد:
«نظر آقای احمدینژاد نسبت به دیگران به نظر بنده نزدیکتر است». (خامنهای- نماز جمعه- 29خرداد 88)
و یکسال مانده به اتمام دور اول، خطاب احمدینژاد گفت:
«… تأکید میکنم، فکر نکنید که امسال، سال آخر دولت است؛ نه. مثل کسی که پنج سال دیگر کار بکند، کار بکنید؛ یعنی این یک سال به اضافة چهار سال دیگر در ید مدیریت شماست». (سایت خامنهای، 2شهریور 87)
آن روزها احمدینژاد از این همه اظهار لطف ارباب «با دماش گردو میشکست». اما خامنهای آنقدر به او داد که بخورد و او هم آنقدر گردو شکست و خورد که «یابو ورش داشت» و یکدفعه در برابر صاحبش یعنی خامنهای هم دم درآورد، یازده روز قهر کرد و بعد هم که بهسر کار آمد دیگر پشیزی برای خامنهای و حرفهایش قائل نبود. خامنهای هم وقتی دید دیگر سگ صاحبش را نمیشناسد، او را در «حلقة انحراف» قرار داد و… ماجراهای شنیدنی.
4سال بعد
… خامنهای که جامزهر اتمی را سرکشیده است، (همان «اتمی» که بهخاطر آن گماشتهاش را آورده بود تا تبدیل به «بمب» بکند)، حالا ماتمزده در کنج اتاق نشسته و احساس میکند بوهایی به مشامش میرسد. وقتی خوب بو کشید با خود گفت، نکند گماشتهی منحرف قبلیاش دوباره خود را برای نمایش انتخابات ریاستجمهوری کاندید کند. زود به صحنه آمد و با ایماء و اشاره گفت:
«خب، یک نفری، آمده پیش من، من هم… به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید… ما هم اوضاع کشور را خب بیشتر از اغلب افراد آشنا هستیم. آدمها [را] هم، بیشتر و بهتر از دیگران میشناسیم… یک چیزی را به مصلحت شما میدانم، میگویم. لازم هم هست شرعاً … انسان باید نصیحت کند… میدانم شما اگر وارد این مقوله شدی به ضررت است. به ضرر کشور هم هست. به شما میگویم وارد نشو». (خامنهای- 5مهر 95-ابتدای درس خارج فقه- بهنقل از خبرگزاری حکومتی آنا 23فروردین 96)
یک روز بعد
پاسدار احمدینژاد طی نامهیی به خامنهای، تبعیت خودش را اعلام کرد و گفت: «… فرمودید که این دوره مصلحت نیست بنده در انتخابات شرکت نمایم و اینجانب نیز تبعیت خود را اعلام نمودم».
تا اینجا همه چیز داشت خوب پیش میرفت. ولیفقیه هم حداقل از این باند خیالش راحت بود. اما ناگاه:
شش ماه بعد،
رسانههای حکومتی (با آب و تاب): «احمدینژاد در انتخابات ریاستجمهوری ثبت نام کرد».
خبر به اندازه کافی شوکهکننده بود که چرت ولیفقیه را بپراند. یک دهنکجی آشکار به ولیفقیه سراپا در بحران. ولیفقیه زیر لب زمزمه میکند: توی این سیرک انتخابات، حالا دیگه سگ صاحبش را نمیشناسه.
پاسدار احمدینژاد علت ثبت نام خود در نمایش انتخابات ریاستجمهوری را این توجیه خندهدار ذکر کرد که: «فشار گسترده از ناحیه ملت بر این خادم برای ورود به صحنه…»، باعث شد که وارد بازی شود.
اما بعد میگوید که فقط برای حمایت از نوچة خود «حمید بقایی» وارد این صحنه شده است و «به قول خودش در شرکت نکردن در انتخابات پایبند است».
این حرکت احمدینژاد میتواند چند معنی داشته باشد: 1-در دقیقة نود به نفع نوچهی دزد خود (حمید بقایی) کنار برود. 2- پیام به شورای نگهبان ارتجاع (و طبعاً خامنهای) که اگر قرار است من رد صلاحیت شوم، پس بقایی باید بماند. 3-…
اما صرفنظر از هر هدفی که احمدینژاد از این ثبت نام دنبال کند، بار دیگر این موضوع به اثبات میرسد که رژیم درمانده و در گل نشستة آخوندی، بیش از پیش در غرقاب تشتت و شکاف و باتلاق فرو میرود. نمایش انتخابات قلابی نظام، صحنهیی است از افول و احتضار یک رژیم پرشکاف و باندهای تبهکارش که در آن «سگ صاحبش را نمیشناسد». خیمهشب بازی انتخابات که پیش از این دو پرده «اصحاب فتنه» و محور سرکوب» با بازیگری شیخ شیاد و آخوند جلاد داشت، حالا یک پرده دیگر هم به آن اضافه شد: «حلقهی انحراف» با بازیگری پاسدار هزارتیر و برادران لات و لمپن قاچاقچی!
اما در ورای این نمایش آخوندی، در صحنهی مقاومت مردم، یک شعار در مقابل این رژیم پابهگور بهگوش میرسد:
نه لات و جلاد، نه لمپن و شیاد، تحریم انتخابات.
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر