مرگ داداشم حاج قاسم (سلیمانی) من هیچ کاره ام!
نام سهراب سلیمانی در لیست تحریمهای دولت آمریکا جا گرفت...
بی هیچ مقدمهای فکرم مشغول زمانی شد که این آقا به یکباره از زندانهای کرمان منتقل و کلید تمام زندانها و بازداشتگاههای تهران را تحویل گرفت؛ زمانی که اوج اعتراضات مردمی، دانشجویی و کارگری در تهران اتفاق میافتاد یعنی سال 81 و 82، آن زمان ما اولین تجریههای انفرادی بعد از بازداشتهای خود را تجریه میکردیم یعنی اینکه به یکباره، فشار، شکنجه و سرکوب در زندانها بهصورت رسمی و سیستماتیک توسط سلیمانی و همراهانش که همگی از کرمان و از اقوام و بستگانش بودند، کلید خورد؛ دوست محمدی رئیس زندان اوین هم از همشهریان سلیمانی بود!
بهار 82 اوضاع چرخید و انفرادیها شروع شد. احمد باطبی و اکبر محمدی به بهانه عدم تمکین به پوشیدن لباس زندان و دستبند در حین اعزام به انفرادی منتقل شدند، سپس منوچهر محمدی به بهانه واهی به 209 اطلاعات، مهرداد لهراسبی و سپس من به انفرادیهای 240 منتقل شدیم تا اینگونه بتوانند پیام سرکوب در زندانها را، در آستانه 18 تیر به بیرون مخابره کنند، پس از شکنجه و بدرفتاری در زندان اوین مرا به زندان گوهردشت کرج که آن زمان این زندان به یک کشتارگاه و قصاب خانه انسانی شبیه بود، به دستور سلیمانی و انتقال دادن و تبعید به این کشتارگاه رسماً کلید خورد، نه فقط خودم بلکه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی که عموماً در برابر اراده نامشروع حکومت ایستادگی میکردند به این زندان تبعید شدند و از آن زمان زندان (گوهردشت) محل تبعید زندانیان مقاوم و انقلابی که به نوعی حاضر به سازش با حکومت دیکتاتوری و ولایت ضحاک نشدهاند، شد.
اولین این اشخاص من بودم ولی یقینا آخرین بسیار بودند، علی صارمی، عبدالرضا رحیمی، ولیالله فیض مهدوی، فرزاد حمیدی، مهرداد لهراسبی، ارژنگ داوودی، افشین بایمانی، علیرضا کرمی خیرآبادی و... . و بسیاری که تعدادی از آنها که یا اعدام شدند یا به جوخههای اعدام خاموش سپرده شدند که در ادامه به تکتک آنها اشاره خواهم کرد. ار مرگ اولین رکن پایداری و مقاومت یعنی اکبر محمدی؛ تا آخرین آنها مرگ شاهرخ زمانی و... همه در زمان تصدی سهراب سلیمانی اتفاق افتاد. زندان گوهردشت به نوعی میشود گفت حیاط خلوت شکنجهها و کشتارهای پشت پرده بسیاری بوده است و تمام این اتفاقات از زمانی شروع شد که آقای سهراب سلیمانی سکان زندانها و بازداشتگاههای تهران را تحویل گرفت. زندان گوهردشت کرج در آن زمان محل نگهداری عمدتاً زندانیان با جرایم بسیار خشن بوده است مثل قتلهای خشن، تجاوز و... البته تعداد زیادی از زندانیان جرایم عادی در این بین در مرحله اول قربانیان شرایط ناعادلانه اجتماعی و سیاسی حاکم بودند و در مرحله دوم قربانیان شرایط ناعادلانه دادرسی و قضایی بودند، اما بودند زندانیانی که جرایم آنها بسیار بسیار خشن بود مثل مردی که تمام اعضای خانواده خود را سلاخی کرده و یا مردی که جگر همسرش را به خورد بچههایش داده! که ریشه اکثر این جرایم روحی و روانی بوده اما سؤال اینجاست اینها در بین ما و یا ما در بین اینها چه کار میکردیم؟
پاسخ را باید از سهراب سلیمانی دریافت کرد... !
ما نیز در اعتراض به این شرایط ناعادلانه غیرانسانی تنها سلاح دفاعی که داشتیم اعتصابغذا بود، گاهی شرایط اینقدر سخت و غیرانسانی میشد که اعتصاب را میخواستیم تا جایی ادامه بدهیم که جان خود را برای رسیدن صدایمان به جهان برسانیم. عملاً در این بین تمام مسئولان خفه خون گرفته بودند. من حتی چندین بار به کمیسیون سازمان حقوقبشر اسلامی که آن زمان توسط محمد حسن ضیایی فر اداره میشد تماس گرفتم به کمیسیون اصل 90 مجلس و حتی تلفنی چندین بار با نمایندگان مجلس از جمله موسوی خوئینی صحبت کردم و از وضعیت دردناک و شرایط غیرانسانی که به من و دیگر دوستان تحمیل میشد شکایت بردیم اما نه گوش شنوایی و نه انسانیتی در این ولایت ضحاک باقی مانده بود و اساساً قرار نبود که صدای خالد حردانی و دیگر زندانیان که هر وقت و همیشه در اعتصاب و اعتراض بودند شنیده شود و مأموریت اصلی سهراب سلیمانی همین بود، مدیریت سرکوب، شکنجه و اعدام های خاموش زندانیان سیاسی و معارضین حکومتی، مرگ مشکوک و مرموز اکبر محمدی و آخرین آنها که مرگ شاهرخ زمانی و رادپور و افشین اصانلو... . هدف اصلی شکستن اراده مقاومت و ایستادگی زندانیان سیاسی بود. (ادامه دارد)
خالد حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر