دو سال گذشت! پر از فراز و نشیب. امروز بیش از آن روز از اعدام نفرت دارم. دو سال قبل همه حواسم به اعدام نشدن ریحانم بود. امروز اما برای ایران بدون اعدام نفس میکشم. در این راه از هیچ مانع و ناهمواری باک ندارم. درست توی چشم دیو اعدام خیره شدهام و در کمینم برای ضربه نهایی که همه چوبهها به موزههای تاریخ ایران سپرده شوند. کودکانمان به جای اعدام بازی، زندگی را بازی کنند. ثانیه به ثانیه بازماندگان اعدام را درک میکنم. معنای مسئولیت را میدانم و آگاهانه میپذیرمش. تحمل ندارم جوانی را ببینم که مثل بچههای خودم در غم اعدام خواهر و برادرش زانوی غم بغل کند و زیباییهای زندگی را نبیند. چشم دیدن اشکهای خونین پدران و مادران را که برای اعدام فرزندشان میریزند ندارم. کینه چوبهها و طنابهایی در دلم جاکرده که روی شاهرگ جوانی فشار وارد میکند. نمیتوانم ببینم انسانی بین زمین و آسمان دست و پا میزند و عدهیی مثل لاشخور و کفتار ایستادهاند و تماشا میکنند تا برگه هایشان را امضا کنند و تن بیجانی را توی کاور بچپانند و راهی قبرستانهای آباد کنند. با تمام وجود فریاد میزنم نه به اعدام.
آری،
میهنی می سازیم
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
با ما در کانال تلگرام میهنی میسازیم همراه شوید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر